سنبادلغتنامه دهخداسنباد. [ سَم ْ ] (اِ) قوت فکریه و این قوتی باشد عاقله که حصول فکر او است . (برهان ). ظاهراً برساخته ٔ فرقه ٔ آذرکیوان است . فکر. خیال . تفکر. قوه ٔ متفکره . (نا
سنبادلغتنامه دهخداسنباد. [ سِم ْ ] (اِخ ) سندباد مجوس مقتول 137 هَ . ق . وی پس از قتل ابومسلم به امر منصور خلیفه که یکی از طرفداران او بود علم طغیان برافراشت . اگرچه وی ظاهراً آی
سنبادفرهنگ نامها(تلفظ: sanbād) (= سندباد) ، ← سندباد . ]اگر سُنباد (= سِنباد) تلفظ شود نام سرِدار مجوسِ ابو مسلم خراسانی، ملقب به اسپهبد فیروز است[.
سنبادیهلغتنامه دهخداسنبادیه . [ سَم ْ دی ی َ ] (اِخ ) اصلاً نام پیروان سنباد مجوسی ، ولی مخالفین غلاة ایشان را مخصوصاً در ری به این لقب میخواندند. (خاندان نوبختی ص 258). از غلاة. ا
سنبادجلغتنامه دهخداسنبادج . [ سُم ْ دَ ] (معرب ، اِ) بفارسی سنگ سنباده و مستعمل حکاکان است و نوعی از حجرالمسن و ثقیل الوزن و براق و ... و بهترین او نرم صلب ثقیل مایل بسبزی است . (
سنبادهلغتنامه دهخداسنباده . [ سُم ْ دَ / دِ ] (اِ)سنگی است که بدان کارد و شمشیر و امثال آن تیز کنندو نگین را با آن بتراشند و جلا دهند و در دواها نیز بکار برند. گویند: معدن آن سنگ
سنبادهزنی ترwet sandingواژههای مصوب فرهنگستانسنبادهزنی با کاغذ مقاومبهآب، بهکمک آب یا پراکنۀ روغن در آب یا مواد دیگر