سم پاشفرهنگ فارسی عمید۱. دستگاهی که بهوسیلۀ آن سمپاشی کنند.۲. آنکه سم میپاشد؛ پاشندۀ سم؛ مٲمور دفع آفات که مزارع و باغها و جاهای دیگر را بر ضد حشرات و آفات نباتی سمپاشی میکند.
پهنای درزseam width, seam height, seam lengthواژههای مصوب فرهنگستانحداکثر درازای درز مضاعف در موازات تاخوردگیهای درز
جوشکاری مقاومتی درزیresistance seam welding, RSEW, seam weldingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی جوشکاری مقاومتی که در آن اتصال جوش بهصورت درز است
عمق درزseam countersink, seam depth, countersink depthواژههای مصوب فرهنگستانحداکثر عمق، از بالاترین نقطۀ قلاب در تا صفحۀ در
درز برجستهjumped seamواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از درز مضاعف که به علت خوب فشرده نشدن، سست و برآمده است
سم پاشیفرهنگ فارسی عمید۱. پاشیدن سم در جایی برای از بین بردن حشرات.۲. (کشاورزی) پاشیدن سمهای مختص به گیاهان و درختان برای نابود ساختن آفات نباتی.۳. [عامیانه، مجاز] تبلیغات بد و گفتن سخنانی که باعث فتنه و فساد و اختلاف میان جمعی از مردم بشود.
دیرک غلتroll pylonواژههای مصوب فرهنگستانسازهای محکم در هواپیماهای سمپاش که در هنگام واژگونی و برخورد به زمین از سر خلبان محافظت میکند
sprayدیکشنری انگلیسی به فارسیافشانه، افشان، شاخه کوچک، ترکه، افشانک، ریزش، ترشح، چیز پاشیدنی، دواپاشی، تلمبه سم پاش، گردپاش، اب پاش، سنجاق یا گل سینه کوچک، پاشیدن، افشاندن، سمپاشی کردن، زدن
سملغتنامه دهخداسم . [ س َ ] (ع اِ) تلفظ فارسی یعنی زهر : تفاوتست بسی در سخن کز او بمثل یکی مبارک نوش و یکی کشنده سمست . ناصرخسرو(دیوان چ تقوی ص 89).اگر داد و بیداد دارو شوندبود داد تریاق وبید
سملغتنامه دهخداسم . [ س َ / س ُ / س ِم م ] (ع اِ) زهر. (برهان ). زهر قاتل . (آنندراج ) (منتهی الارب ). زهر. ج ، سموم . (مهذب الاسماء). السم هو الذی فقد المزاج لابالمضارة فقط بل بخاصیة فیه کالبیش . (قانون بوعلی ).- <span
سملغتنامه دهخداسم . [ س ُ ] (اِ) سنب . سمب . پهلوی ، «سومب » ، ارمنی «سمبک » ، کردی عاریتی و دخیل «سیم » ، افغانی عاریتی و دخیل «سوم » ، وخی و سریکلی عاریتی و دخیل «سوم » ، در پارسی باستان «سومبه » یا «سومپه » ، در سانسکریت «سومبهه »یا «سومپه » ، گیلکی «سوم » ، معرب «سنبک ». (از حاشیه ٔ بره
سمدیکشنری عربی به فارسیشوکران , شوکران کبير , زهر , سم , شرنگ , زهرالود , سمي , مسموم کردن , زهرابه , ترکيب زهردار , داروي سمي
سمفرهنگ فارسی عمید۱. [جمع: سُمُوم] هر نوع مادۀ شیمیایی که موجب آسیب یا هلاک جاندار شود؛ زهر.۲. [عامیانه، مجاز] هر چیز زیانبار: سیگار برای تو سم است.۳. [جمع: سِمام و سُموم] [قدیمی] سوراخ، مانند سوراخ سوزن.⟨ سمّ زعاف: [قدیمی] زهر کشنده که انسان را فوری هلاک کند.
دحسملغتنامه دهخدادحسم . [ دُ س ُ ] (ع ص ) مرد گندم گون فربه گرداندام . دحسمان . دحسمانی . (از منتهی الارب ).
دسملغتنامه دهخدادسم . [ دُ / دُ س ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ أدسم . (ناظم الاطباء). || ج ِ دَسماء. (اقرب الموارد). رجوع به أدسم و دسماء شود.
دسملغتنامه دهخدادسم . [ دَ س َ ] (ع مص ) چرب شدن طعام . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). چرب شدن . (تاج المصادر بیهقی ). دسومة. و رجوع به دسومة شود. || ریمناک و چرکین گردیدن . (از منتهی الارب ). کثیف و پلید و چرک شدن دست یا جامه . (از اقرب الموارد). || تیره گون گردیدن . (از منتهی الارب )
دسملغتنامه دهخدادسم . [ دَ ] (ع مص ) سربند بستن شیشه را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بند کردن در را. (از منتهی الارب ). بستن در را. (از اقرب الموارد). || داخل کردن در جراحت چیزی را که بند کند آنرا. (از منتهی الارب ). فتیله قرار دادن در داخل جراحت . (از اقرب الموارد). گوش و جراحت