سمیرانلغتنامه دهخداسمیران . [ س ِ ] (اِخ ) شهرکی است بناحیت پارس از داراگرد آبادان و بانعمت . (حدود العالم ).
سمیرانلغتنامه دهخداسمیران .[ س ِ ] (اِخ ) قلعه ٔ استواری است بنزدیکی جویم ابی احمد و گرمسیر است و آب مصنعه دارد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 159). قلعه ٔ محکمی است در ساحل یک نهر جاری
قلعه سمیرانلغتنامه دهخداقلعه سمیران . [ ق َ ع َ ؟ ] (اِخ ) در اندلس واقع است . رجوع به نخبةالدهر دمشقی ص 242 و قلعه ٔ سحیران شود.
سجیرانلغتنامه دهخداسجیران . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اشکور پائین بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقعدر 35 هزارگزی جنوب رودسر و 18 هزارگزی رحیم آباد. کوهستانی و هوای آن سرد است
سریران بزولغتنامه دهخداسریران بزو. [ س َ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد. دارای 142 تن سکنه و آب آن از رودخانه ، چشمه و محصول آن غلات ، بنشن ، میوه و شغل اهالی زر
سکیرانلغتنامه دهخداسکیران . [ س ُ ک َ ] (ع ص مصغر) مصغر سکران که به معنی مست باشد. ج ، سکیرانون . (ناظم الاطباء).
سلیرانلغتنامه دهخداسلیران . [ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زیلائی بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز. دارای 200 تن سکنه است . آب آن از چشمه ، محصول آنجا غلات . شغل اهالی کارگر شرکت نف
قلعه سمیرانلغتنامه دهخداقلعه سمیران . [ ق َ ع َ ؟ ] (اِخ ) در اندلس واقع است . رجوع به نخبةالدهر دمشقی ص 242 و قلعه ٔ سحیران شود.
قلعه سحیرانلغتنامه دهخداقلعه سحیران . [ ق َ ع َ ؟] (اِخ ) قلعه ای است در نزدیکی جویم ابی احمد. (جغرافیای غرب ایران ص 130). نزهة القلوب آن را سمیران ضبط کرده و آرد: قلعه ٔ سمیران جایی ا
شمیرانلغتنامه دهخداشمیران . [ ش َ / ش ِ ] (اِخ ) احمد کسروی درباره ٔ کلمه ٔ شمیران آرد: شمیران که خود نام چند دز و آبادی است و همچنین سمیرم که دزی استوار میانه ٔ سپاهان و فارس بود
اسبیذروذلغتنامه دهخدااسبیذروذ. [ اِ ] (اِخ ) (بمعنی نهر ابیض ) نام نهریست مشهور از نواحی آذربایجان ، مخرج آن پارسیس و به بحر جرجان (بحر خزر) ریزد. اصطخری گوید اسبیذرود بین اردبیل و
مصنعهلغتنامه دهخدامصنعه . [ م َ ن َ ع َ ] (ع اِ) مصنعة. آب انبار. آبگیر. آبگاه . گودی که آب باران را در آن نگاه دارند. (از یادداشت مؤلف ) : قلعه ٔ سمیران ... آب مصنعه دارد... قل