سمیزلغتنامه دهخداسمیز. [ س َ ] (اِ) به معنی دعا باشد که در برابر نفرین است . (برهان ) (آنندراج ). از لغت دساتیری است . رجوع به فرهنگ دساتیر ص 253 شود.
سمیرفرهنگ مترادف و متضاد۱. افسانهگو، قصهگو، داستانپرداز، داستانسرا، داستانگو، حکایتگر، قصهسرا، داستانگزار ۲. دهر، روزگار، زمانه
slabدیکشنری انگلیسی به فارسیاسلب، تخته سنگ، ورقه، قطعه، تکه، لوحه، باریکه، لیز، چسبناک، تکهتکه کردن، با اره تراشیدن، باریکه باریکه شدن، لزج
سمدلغتنامه دهخداسمد. [ س ِ م ِ ] (اِ) سمیذ : نانک کشکینت روانیست نیزنان سمد خواهی گرده ٔ کلان . رودکی .رجوع به سمید، برغل و سمذ شود.
سمذلغتنامه دهخداسمذ. [ س ِ] (اِ) نوعی نان سفید است که خواص بکار برند. (لباب الالباب ) (لباب الانساب ). رجوع به سمید و سمیذ شود.
شمدلغتنامه دهخداشمد. [ ش َ م َ ] (اِ) شمذ. جنسی از نان نیکو و فراخ و سپید بود. (لغت فرس اسدی ) (از فرهنگ اوبهی ). در عربی سمید و سمیذ آمده بمعنی درمک و عثمانیان سِمِت گویند و گ
درمکلغتنامه دهخدادرمک . [ دَ م َ ] (ع اِ) فارسی معرب است . (ثعالبی ). آرد سپید و شسته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آرد حواری . (یادداشت مرحوم دهخدا). به عربی آرد سفید را
سمیدلغتنامه دهخداسمید. [ س َ ] (اِ) میده ٔ سفید و به ذال معجمه افصح است . (آنندراج ). نان میده . (مهذب الاسماء). نان سپید. (دهار) : و پس نان سمید پر از ده درم سنگ فروکنند و سی د