سمندختفرهنگ نامها(تلفظ: saman doxt) (سَمن + دخت = دختر) ، دختر سفید چهره و لطیف ؛ (به مجاز) زیبا رو و سفید .
سیندختلغتنامه دهخداسیندخت . [ دُ ] (اِخ ) نام مادر رودابه . (آنندراج ) (انجمن آرا). نام مادربزرگ رستم . (ناظم الاطباء). نام زن مهراب شاه والی کابل است که مادر رودابه جد مادری رستم
سامیدختفرهنگ نامها(تلفظ: sāmi doxt) (سامی = بلند و (به مجاز) بلند مرتبه و عالیقدر + دخت = دختر) روی هم دختر بلند مرتبه و عالیقدر .
سهیدختفرهنگ نامها(تلفظ: sa(o)hi doxt) (سَهی = درست و راست ، سُهی = سُها (ستاره) + دخت = دختر) ، دختر درست و راست ؛ (به مجاز) راست کردار و درست رفتار ، و یا دختری که چون ستارهی
سیمیندختفرهنگ نامها(تلفظ: simin doxt) (سیمین + دخت = دختر) ، دختری که مانند نقره سفید و درخشان است ؛ (به مجاز) زیبارو .
سیندختلغتنامه دهخداسیندخت . [ دُ ] (اِخ ) نام مادر رودابه . (آنندراج ) (انجمن آرا). نام مادربزرگ رستم . (ناظم الاطباء). نام زن مهراب شاه والی کابل است که مادر رودابه جد مادری رستم
پرخندهلغتنامه دهخداپرخنده . [ پ ُ خ َدَ / دِ ] (ص مرکب ) (لب ...) سخت خندان : لب سام سیندخت پرخنده دیدهمه بیخ کین از دلش کنده دید.فردوسی .
پوزش نمودنلغتنامه دهخداپوزش نمودن . [ زِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) اظهار پوزش کردن : برآید بکام تو این کار زودچو بشنید سیندخت پوزش نمود. فردوسی .زمین را ببوسید و پوزش نمودبر آن
مهرابلغتنامه دهخدامهراب . [ م ِ ] (اِخ ) نام پادشاه کابل ، جدمادری رستم ، بدین توضیح که دختر وی رودابه از سیندخت ، زن دستان زال بود و رستم از او بزاد : من از دخت مهراب گریان شدم
کمر کردنلغتنامه دهخداکمر کردن . [ ک َ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب )چون کمربند گرداگرد چیزی را احاطه کردن . با چیزی دور چیز دیگر را مانند کمربند احاطه کردن : چو آن دید سیندخت بر پای جست کم