سماحلغتنامه دهخداسماح . [ س َ / س ِ] (ع مص ) جوانمرد گردیدن . (دهار) (آنندراج ) (منتهی الارب ). سخاوت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). بخشیدن . (غیاث ) (منتهی الارب ). جوانمردی کردن
صماحلغتنامه دهخداصماح . [ ص ُ ] (ع ص ، اِ) خوی بدبوی . || گند بغل . || داغ . || جانوری است مانند گربه که پشم بد دارد. دابة دون الوبر. (اقرب الموارد). || پیه گداخته که دواء بر شک
سمعهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. انجام دادن کار نیکو تا شخص نام خود را در افواه بیندازد و به نیکوکاری مشهور شود؛ ریاکاری.۲. (اسم) [مجاز] شهرت؛ نیکنامی؛ آوازۀ نیک.