ساخسلولغتنامه دهخداساخسلو. [ خ ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بدوستان بخش هریس شهرستان اهر، واقع در32 هزارگزی جنوب باختری هریس و 6500 گزی راه شوسه ٔ تبریز به اهر. جلگه ای و هوای آن
ستخسهلغتنامه دهخداستخسه . [ س ِ ت َ س َ / س ِ ] (اِ) غربال که بدان چیزها بیزند و بعربی هلهال خوانند. (برهان ) (آنندراج ).
slogsدیکشنری انگلیسی به فارسیبارها، تقلا، ضربت سخت، خرحمالی، سیلی، کوشش سخت، تقلا کردن، پرتاب کردن، ضربت سخت زدن، خرحمالی کردن
slabsدیکشنری انگلیسی به فارسیاسلب ها، تخته سنگ، ورقه، قطعه، تکه، لوحه، باریکه، لیز، چسبناک، تکهتکه کردن، با اره تراشیدن، باریکه باریکه شدن
ساخسلولغتنامه دهخداساخسلو. [ خ ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بدوستان بخش هریس شهرستان اهر، واقع در32 هزارگزی جنوب باختری هریس و 6500 گزی راه شوسه ٔ تبریز به اهر. جلگه ای و هوای آن
ستخسهلغتنامه دهخداستخسه . [ س ِ ت َ س َ / س ِ ] (اِ) غربال که بدان چیزها بیزند و بعربی هلهال خوانند. (برهان ) (آنندراج ).
ساقسلمانلغتنامه دهخداساقسلمان . [ ] (اِخ )قریه ای بوده بقرب هرات بجانب شمالی آن بر سر راه خراسان و ماوراء النهر، و گویا در قرن نهم کوچه و خیابانی نیز بنام این موضع معروف در آن شهر ن
غرباللغتنامه دهخداغربال . [ غ ِ /غ َ ] (اِ) آلت بیختن که ظرفی است دارای دیواره ٔ مدور که عموماً از تخته است و ته ظرف دارای سوراخهای بسیار است ، از روده بافته می شود و یا از مفتول
اردشیرخرهلغتنامه دهخدااردشیرخره . [ اَ دَ / دِ خ ُرْ رَ ] (اِخ ) اردشیرخوره . از عمارت و شهرها که [ اردشیر بابکان ] کرد... یکی اردشیر خوره خواند و آن پیروزآباد است از پارس و پیش از آ