سمبلکاریواژهنامه آزاد[سَ بَ.) رفع تکلیفی کاری کردن.برای رفع تکلیف و سرسری کاری کردن.سنبل کردن. کاری را بدون دل دادن بخ آن انجام دادن.
سمبل کردنلغتنامه دهخداسمبل کردن . [ س َ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کاری را سرسری و برای رفع تکلیف انجام دادن . (فرهنگ فارسی معین ).
جبرلغتنامه دهخداجبر. [ ج َ ] (ع مص ) شکسته بستن . (منتهی الارب ) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). شکسته را بستن . (غیاث اللغات ). استخوان شکسته را بستن و اصلاح کرد