سماحتفرهنگ مترادف و متضاد۱. بخشش، بخشندگی، بلندهمتی ۲. جوانمردی ۳. نیکوئی ۴. تساهل، اغماض، گذشت، ملایمت
سماحتلغتنامه دهخداسماحت . [ س َ ح َ ] (ع اِمص ) جوانمردی . (غیاث ). جوانمردی . مروت . (ناظم الاطباء). بذل کردن بعضی از چیزها است بطیب قلب که بذل آن بر او واجب نباشد. (نفایس الفنو
سماحت پسندلغتنامه دهخداسماحت پسند. [ س َ ح َ پ َ س َ ] (نف مرکب ) کسی که از سماحت و جوانمردی مسرور میگردد. (ناظم الاطباء).
سماحت پیشهلغتنامه دهخداسماحت پیشه . [ س َ ح َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) جوانمرد. سخی . || نیک نهاد. || متواضع. (ناظم الاطباء).
سماحت پسندلغتنامه دهخداسماحت پسند. [ س َ ح َ پ َ س َ ] (نف مرکب ) کسی که از سماحت و جوانمردی مسرور میگردد. (ناظم الاطباء).
سماحت پیشهلغتنامه دهخداسماحت پیشه . [ س َ ح َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) جوانمرد. سخی . || نیک نهاد. || متواضع. (ناظم الاطباء).
سمناکلغتنامه دهخداسمناک . [ س َ ] (اِ) سماحت و آن بذل کردن بضرورت باشد، یعنی برو واجب شود بسببی از اسباب . (برهان ) (آنندراج ). سماحت و بذل بضرورت و لزوم . (ناظم الاطباء).
آسان گذاریلغتنامه دهخداآسان گذاری . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) سماحت .مسامحه . تسامح . مسامحت . مساهله . اغماض : به آسان گذاری دمی میشمارکه آسان زیَد مرد آسان گذار.نظامی .