سماءدیکشنری عربی به فارسیفلک (افلا ک) , اسمان , گنبد اسمان , سپهر , گردون , فلک , عرش , بهشت , قدرت پروردگار , هفت طبقه اسمان , خدا , عالم روحاني , در مقام منيعي قرار دادن , زياد بالا ب
سماءلغتنامه دهخداسماء. [ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. دارای 130 تن سکنه .آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، گردو، بادام و شغل اهالی زراعت است . (
سماءلغتنامه دهخداسماء. [ س َ ] (ع اِ) آسمان . (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء). آسمان و لفظ سما مأخوذ از سمو است که به معنی بلندی باشد. (غیاث ) (آنندراج ) : اقبال و سعادت ر
سماءلغتنامه دهخداسماء. [ س ِ ] (ع مص ) نبرد کردن کسی را دربزرگی . || مخالفت کردن . || نزاع کردن . || همچشمی کردن . (ناظم الاطباء).
سماعفرهنگ مترادف و متضاد۱. پایکوبی، دستافشانی، رقص ۲. وجد، سرور، ۳. آواز، سرود ۴. شنودن، شنیدن ۵. شنوایی
سماعلغتنامه دهخداسماع . [ س َ ] (ع مص ) شنوایی . (غیاث ) (دهار) (منتهی الارب ). || شنیدن . شنودن . (غیاث ). شنیدن . (المصادر زوزنی ) (دهار). شنیدن و گوش فراداشتن . (تاج المصادر
سماعلغتنامه دهخداسماع . [ س َ ] (ع اِ فعل ) اسم فعل یعنی بشنو، مانند: دراک و مناع ؛ ای ادرک و امنع. (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
سماعلغتنامه دهخداسماع . [ س َم ْ ما ] (ع ص ) جاسوس . (دهار) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || مطیع. || یکی از مراتب دین مانی . نغوشاک . نغوشا. ج ، سماعون . (فرهنگ فارسی معین ). || س
صماءلغتنامه دهخداصماء. [ ص َم ْءْ ] (ع مص ) برآمدن و نمودار شدن بر قوم . || برانگیختن . (منتهی الارب ).
سَّمَاءِفرهنگ واژگان قرآنآسمان - سقف - سمت بالا (سماء به معناي سمت بالا است . در عبارت "فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى ﭐلسَّمَاءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ " یعنی :بايد طنابى از سقف [خانه اش] بياوي
سماءالدولهلغتنامه دهخداسماءالدوله . [ س َ ئُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) ابن شمس الدوله (409 - 414 هَ . ق .). آخرین دیالمه همدان ابوالحسن سماءالدوله پسر شمس الدوله است که در 414 هَ . ق . بقصد ت