سلیقلغتنامه دهخداسلیق . [ س َ ] (ع اِ) آنچه فروریزد از درخت . || گیاه شبرق خشک . || شهد که مگس در خانه نهاده باشد. || جانب راه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به سلق شود.
صلیقلغتنامه دهخداصلیق . [ ص َ ] (اِخ ) مواضعی بوده است در بطیحه ٔ واسط بین آن و بغداد دارالملک ابونصر مهذب الدولة بوده است ... (معجم البلدان ).
صلیغلغتنامه دهخداصلیغ. [ ص َ ] (ع ص ، اِ) گاو و گوسفند شش ساله را گویند : خدا گفت پیغمبری کن به تیغکه دشمن خورد بر تن خود صلیغ. ملاطغرا (آنندراج ).با مراجعه به کتب لغت عرب ، مان
سلیقه ٔ مجلسلغتنامه دهخداسلیقه ٔ مجلس . [ س َ ق َ / ق ِ ی ِ م َ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تیمار و پرورش نیک . || آداب و رسوم انجمن . (ناظم الاطباء).