سلک دور قمرلغتنامه دهخداسلک دور قمر. [ س ِ ک ِ دَ / دُو رِ ق َ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیا و روزگار است . || کنایه از شب و روز. (برهان ) (رشیدی ) (آنندراج ).
سلک دور قمرلغتنامه دهخداسلک دور قمر. [ س ِ ک ِ دَ / دُو رِ ق َ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیا و روزگار است . || کنایه از شب و روز. (برهان ) (رشیدی ) (آنندراج ).
پی کندنلغتنامه دهخداپی کندن . [ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیوستن . (برهان ). || جمع کردن ودر سلک کشیدن . (برهان ). مؤلف برهان ذیل «پیکند» آرد: ماضی پیکندن بمعنی پیوستن است و د
حلقهفرهنگ مترادف و متضاد۱. انجمن، جرگه، سلسله، سلک، گروه، مجمع، محفل، مدار، معشر ۲. چنبر، چنبره، دایره، دور، گرد، مدور ۳. انگشتری ۴. ربقه ۵. چین و شکن، پیچ و تاب ۶. گوشواره ۷. زنجیر
اسفارلغتنامه دهخدااسفار. [ اَ ] (اِخ ) ابن شیرویه . یکی از سران دیالمه . بعلت ستمکاری و بدکرداری ماکان وی را از خویش دور کرد. آنگاه وی به بکربن محمد انتساب یافته مأمور فتح جرجان
نخشبیلغتنامه دهخدانخشبی . [ ن َ ش َ ] (اِخ ) ضیاءالدین (سید...) هندی بدایونی ، متخلص به نخشبی . از نویسندگان وپارسی گویان هند و مرید شیخ نظام الدین اولیاست . سلک السلوک و عشره ٔ