سلمهلغتنامه دهخداسلمه . [ س َ م َ ] (ع اِ) سنگ . (منتهی الارب ). ج ، سِلام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ص ) زن نازک اطراف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
سلمهلغتنامه دهخداسلمه . [ س َ م َ ] (اِ) تخم خاری است که چرم را بدان دباغت کنند و آن مانند خرنوب شامی باشد، لیکن از آن سفیدتر است . (برهان ) (آنندراج ). گیاهی است . (مهذب الاسما
سلمةلغتنامه دهخداسلمة. [ س َ م َ ] (اِخ ) ابن الاکواع صاحب استیعاب و ابن اثیر وی را بفضیلت و مزیت ستوده اند. وی درمیان اصحاب رسول بشجاعت و مهارت در تیراندازی مشهوربوده است . سلم
سلمةلغتنامه دهخداسلمة. [ س َ م َ ] (اِخ ) ابن هشام بن مغیره ٔ مخزونی . از صحابه و سابقین است . کفار قریش او را زندانی و آزار کرده اند. وی از آنجا گریخت و بعض وقایع را شخصاً شاهد
گنبد سلم و تورلغتنامه دهخداگنبد سلم و تور. [ گُم ْ ب َ دِ س َ م ُ ] (اِخ ) برجی مخروطی شکل با پوشش ساروجی به ارتفاع بالغ بر صد پا و بقطر سی پا است . فریزر میگوید: بگفته ٔ اهالی کتیبه ای د
مهلغتنامه دهخدامه . [ م َ ] (ترکی ، پسوند) در ترکی مزید مؤخری است که در عقیب مفرد امر مخاطب درآید و گاه مانند «مک » مجموع مرکب معنی مصدری دهد و گاه معنی اسم ذات ، چون : سورتم
ژرفلغتنامه دهخداژرف . [ ژَ ] (ص )عمیق است مطلقاً خواه دریا باشد و خواه چاه و خواه رودخانه و حوض و امثال آن . (برهان ). دورتک . دوراندرون . نُغُل . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی )
مالهلغتنامه دهخداماله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) افزاری که بنایان بدان گل اندایند و گل ماله نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). افزاری که گلکاران بدان کاهگل و گچ و آهک بر دیوار مالند. (برهان )
ساریلغتنامه دهخداساری . (اِخ ) نام شهری بود از مازندران قریب به شهر آمل . (جهانگیری ) (برهان ). شهری است بسیار قدیم به مازندران ، از بناهای اسپهبد سارویه بن فرخان که از اولاد عم