سلفدانلغتنامه دهخداسلفدان . [ س ِ ] (اِ مرکب ) ظرف برای افکندن آب دهان و اخلاط سینه . (یادداشت مؤلف ).
سلدانیونلغتنامه دهخداسلدانیون . [ س َ ] (اِ)درختی است به درخت بید ماند و این لغت نبطی است . (آنندراج ) (منتهی الارب ). درختی باشد که بالای آن از زمین بمقدار سه زرع بلند شود و گلی دا
سلفانلغتنامه دهخداسلفان . [ س ِ ] (ع اِ) هردو شوی هردو خواهر. ج ، اسلاف . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
سلفانیدنلغتنامه دهخداسلفانیدن . [ س ُ دَ ] (مص ) سرفانیدن . (آنندراج ). سرفه کنانیدن و سبب سرفه کردن شدن . (ناظم الاطباء).
سلدانیونفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدرختی شبیه درخت بید با گلهای سرخرنگ و تخم شبیه شاهدانه که برگ و تخم آن در طب برای معالجۀ امراض ریوی به کار میرود.
سلفتون یا سلفتانواژهنامه آزادsalafton_SALAFTAN سلفتون یا سلفتان کاسه ای بوده که در حمامهای قدیم بالای خزینه آب گرم میگذاشتند تا افراد آب دهان یا خلط سینه خود را در آن می انداختند . salafton
مبزقلغتنامه دهخدامبزق . [ م ِ زَ ] (ع اِ) خیودان . ج ، مبازق . (مهذب الاسماء). سلفدان . (یادداشت دهخدا). و رجوع به سلفدان و خیو و خیودان شود.
دانلغتنامه دهخدادان . (اِ) در آخر کلمه معنی ظرفیت بخشد. (برهان ). جای هر چیز. در کلمات مرکبه افاده ٔ معنی ظرفیت کند و هرچه بدان مضاف شود افاده کند که ظرف آن چیز بود. جای و مکان
سلدانیونلغتنامه دهخداسلدانیون . [ س َ ] (اِ)درختی است به درخت بید ماند و این لغت نبطی است . (آنندراج ) (منتهی الارب ). درختی باشد که بالای آن از زمین بمقدار سه زرع بلند شود و گلی دا
سلفانلغتنامه دهخداسلفان . [ س ِ ] (ع اِ) هردو شوی هردو خواهر. ج ، اسلاف . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).