سلطهدیکشنری فارسی به انگلیسیascendancy, ascendency, dominion, empire, government, mastery, reign, sway
سلتةلغتنامه دهخداسلتة. [ س َ ت َ ] (ع مص ) پیشی گرفتن . || فوت کردن و درگذشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
سلطةلغتنامه دهخداسلطة. [ س ِ طَ ] (ع اِ) تیر دراز باریک . ج ، سِلَطه و سلاط. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جامه ای که در آن گیاه و کاه کنند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
سلطةلغتنامه دهخداسلطة. [ س ُ طَ ] (ع اِمص ) قدرت و قوّت . (ناظم الاطباء). || غلبه و اقتدار. (ناظم الاطباء).
سلیطهلغتنامه دهخداسلیطه . [ س َ طَ ] (ع ص ) زن دراززبان . (منتهی الارب )(زمخشری ) (دهار). زن هرزه چانه و زبان دراز. (آنندراج ). چیره بر شوی . (یادداشت مؤلف ). زن غوغایی و فتنه انگیز و زبان دراز و چغاز. (ناظم الاطباء) : این شوی کش سلیطه هر روزی بنگر که چگونه روی
شلطةلغتنامه دهخداشلطة. [ ش ِ طَ ] (ع اِ) تیر دراز لطیف باریک . ج ، شِلَط. (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة).
سلطهجوفرهنگ مترادف و متضاداستیلاجو، استیلاگر، اقتدارطلب، سلطهطلب، اقتدارگرا، سلطهگر، سیطرهجو، قدرتطلب ≠ سلطهپذیر
نظریۀ چرخۀ سلطهlong-cycle theoryواژههای مصوب فرهنگستاننظریهای که بر پایۀ آن تحولات نظام بینالملل الگویی مشخص و تکراری دارد بهنحویکه پس از پایان یک دورۀ طولانی و فراگیرِ چیرگیِ یک قدرت بر بخش مهمی از جهان دورهای دیگر آغاز میشود که معمولاً با جنگ همراه است