سلطان ماضیلغتنامه دهخداسلطان ماضی . [ س ُ ن ِ ] (اِخ ) لقب سلطان محمود غزنوی است . رجوع به محمود غزنوی شود.
سُلْطَانٌفرهنگ واژگان قرآنشخص يا چيزي که داراي سلطه و سلطنت باشد - برهان - دليل (حجت عقليهاي که بر عقل بشر چيره ميگردد و عقل را ناگزير از پذيرفتن مدعاي طرف مقابل ميسازد)
سلطانفرهنگ مترادف و متضاد۱. امیر، پادشاه، خدیو، خلیفه، شاه، شهریار، فرمانروا، ملک ۲. سلطه، فرمانروایی، قدرت ۳. سروان، صاحبمنصب ۴. بزرگ، سرور، سرکرده، رئیس
سلطانلغتنامه دهخداسلطان . [ س ُ ](ع اِ) ملک . (منتهی الارب ). والی . (آنندراج ) (غیاث ).پادشاه . والی . (ناظم الاطباء). فرمان ده . (مهذب الاسماء) : بیکث ، قصبه ٔ چاچ است و شهری ب
ماضیلغتنامه دهخداماضی . (ع ص ) گذرنده . (منتهی الارب ). گذرنده و گذشته . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || قاطع هرچه باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). برنده و قاطع خواه شمشیر باشد
طغرللغتنامه دهخداطغرل . [ طُ رِ / رُ ] (اِخ ) ابن ارسلان ، السلطان الاعظم رکن الدنیا و الدین معز الاسلام و المسلمین ، ابوطالب طغرل بن ارسلان قسیم امیرالمؤمنین (طغرل ثالث ) (573
ابوالعباسلغتنامه دهخداابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) مأمون بن مأمون خوارزمشاه . بازپسین امیر این خاندان . معاصر سلطان محمود غزنوی . و محمود حره ٔ کالجی دختر سبکتکین را ب
غضائری رازیلغتنامه دهخداغضائری رازی . [ غ َ ءِ ی ِ ] (اِخ ) محمدبن علی غضائری رازی ، مکنی به ابوزید از شاعران بزرگ عراق واز مداحان امرای آخر دیلمی در ری و سلطان یمین الدوله محمود غزنوی