سلسلةدیکشنری عربی به فارسیزنجير , کند وزنجيز , حلقه , رشته , سلسله () زنجيرکردن , هنگام , گام , حدود , حيطه , وسعت , رسايي , پي رفت , توالي , ترادف , تسلسل , تابعيت , ترتيب , به ترتيب مر
سلسلهفرهنگ مترادف و متضاد۱. آل، دودمان، طایفه، قبیله ۲. گروه، دسته، فرقه ۳. حلقه، زنجیر ۴. رشته ۵. سری ۶. ردیف، صف ۷. اتصال، پیوند
سلسلهدیکشنری فارسی به انگلیسیchain, house, run, series, spectrum, streak, string, succession, tissue, train
سلسلهلغتنامه دهخداسلسله . [ س ِ س ِ ل َ ] (ع اِ) زنجیر. ج ، سِلسِل و سَلاسِل . (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (دهار). زنجیر آهن و طلا و نقره . (غیاث ) : من چو مظلومان از سلسله ٔ نوشرو
دانشلغتنامه دهخدادانش . [ ن ِ ] (اِخ ) منشی دانش علیخان با برادر خود منشی رونق علیخان کتابت نواب سعادت علیخان حاکم خطه ٔ اود هندوستان داشت و در لکهنو (لکنهو) بزاد برآمده . این ب
دیوانه نوازلغتنامه دهخدادیوانه نواز.[ دی ن َ / ن ِ ن َ ] (نف مرکب ) کسی که مردم دیوانه رامی نوازد و ملاطفت میکند. (ناظم الاطباء) : ای که با سلسله ٔ زلف دراز آمده ای فرصتت باد که دیوانه
زنجیرلغتنامه دهخدازنجیر. [ زِ / زَ ] (اِ) معروف است و به عربی سلسله گویند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). کوچه ، مصرعه ، سبزه ، طره از تشبیهات اوست . (آنندراج ). سلسله و
غبغبلغتنامه دهخداغبغب . [ غ َ غ َ ] (ع اِ) گوشت برجسته که بر زیر زنخ و زیر گلوی مردم فربه پدید آید. گوشت پاره ٔ فروهشته زیر حنک مردم . (منتهی الارب ). آن پوست که آویخته بود زیر