سلسله جنبانیلغتنامه دهخداسلسله جنبانی . [ س ِ س ِ ل َ / ل ِ جُم ](حامص مرکب ) عمل سلسله جنبان . (فرهنگ فارسی معین ).
سلسلهلغتنامه دهخداسلسله . [ س ِ س ِ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اسفندآباد بخش قروه شهرستان سنندج ، دارای 285 تن سکنه و آب آن از چشمه و رودخانه است . محصول آن غلات ، لبنیات ، قلمستان و عسل است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5
سلسلهلغتنامه دهخداسلسله . [ س ِ س ِ ل َ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای شهرستان خرم آباد، این بخش در شمال و شمال خاوری شهرستان واقع است و قسمتی از اراضی بخش جلگه و قسمتی دامنه و کوهستانی است . هوای آن کوهستانی سردسیر و جلگه معتدل میباشد. مرکز بخش آبادی الشتر است که در 54<
سلسلهلغتنامه دهخداسلسله . [ س ِ س ِ ل َ ] (ع اِ) زنجیر. ج ، سِلسِل و سَلاسِل . (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (دهار). زنجیر آهن و طلا و نقره . (غیاث ) : من چو مظلومان از سلسله ٔ نوشروان اندر آویخته زآن سلسله ٔ زلف دراز. فرخی .سلسله جعدی
سلسلةلغتنامه دهخداسلسلة. [ س َ س َ ل َ ] (ع مص ) پیوستگی چیزی بچیزی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). پیوسته کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || روان کردن آب را. (آنندراج ). || (اِ) پاره ٔ دراز از کوهان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
شلشلةلغتنامه دهخداشلشلة. [ ش َ ش َ ل َ ] (ع مص ) ریختن شمشیر خون را. || چکانیدن کودک کمیز خود را و متفرق و پریشان انداختن آنرا. || چکانیدن آب را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). چکانیدن . (دهار) (المصادر زوزنی ).
سلسله جنبانیدنلغتنامه دهخداسلسله جنبانیدن . [ س ِ س ِ ل َ / ل ِ جُم ْ دَ ] (مص مرکب ) متوسل شدن . خود را بصورت خاصی نمایاندن ، چنانکه از در مستی و یا دشمنی درآمدن : دشمن چو از همه حیلتی فروماند سلسله ٔ دوستی بجنباند. (گلستان ). چون بحجت از خصم ف
سلسلهلغتنامه دهخداسلسله . [ س ِ س ِ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اسفندآباد بخش قروه شهرستان سنندج ، دارای 285 تن سکنه و آب آن از چشمه و رودخانه است . محصول آن غلات ، لبنیات ، قلمستان و عسل است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5
سلسلهلغتنامه دهخداسلسله . [ س ِ س ِ ل َ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای شهرستان خرم آباد، این بخش در شمال و شمال خاوری شهرستان واقع است و قسمتی از اراضی بخش جلگه و قسمتی دامنه و کوهستانی است . هوای آن کوهستانی سردسیر و جلگه معتدل میباشد. مرکز بخش آبادی الشتر است که در 54<
سلسلهلغتنامه دهخداسلسله . [ س ِ س ِ ل َ ] (ع اِ) زنجیر. ج ، سِلسِل و سَلاسِل . (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (دهار). زنجیر آهن و طلا و نقره . (غیاث ) : من چو مظلومان از سلسله ٔ نوشروان اندر آویخته زآن سلسله ٔ زلف دراز. فرخی .سلسله جعدی
سلسلهفرهنگ فارسی عمید۱. حلقههای فلزی بههمپیوسته؛ زنجیر.۲. [مجاز] پادشاهانی از یک خاندان که یکی پس از دیگری پادشاهی کنند: سلسلهٴ هخامنشی، سلسلهٴ اشکانی، سلسلهٴ ساسانی.۳. (تصوف) هریک از فرقههای صوفیه که انتساب به یکی از مشایخ داشته باشند: سلسلهٴ ذهبیه، سلسلهٴ نعمةاللهیه، سلسلهٴ نقشبندیه.⟨ سلسله
سلسلهلغتنامه دهخداسلسله . [ س ِ س ِ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اسفندآباد بخش قروه شهرستان سنندج ، دارای 285 تن سکنه و آب آن از چشمه و رودخانه است . محصول آن غلات ، لبنیات ، قلمستان و عسل است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5
سلسلهلغتنامه دهخداسلسله . [ س ِ س ِ ل َ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای شهرستان خرم آباد، این بخش در شمال و شمال خاوری شهرستان واقع است و قسمتی از اراضی بخش جلگه و قسمتی دامنه و کوهستانی است . هوای آن کوهستانی سردسیر و جلگه معتدل میباشد. مرکز بخش آبادی الشتر است که در 54<
سلسلهلغتنامه دهخداسلسله . [ س ِ س ِ ل َ ] (ع اِ) زنجیر. ج ، سِلسِل و سَلاسِل . (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (دهار). زنجیر آهن و طلا و نقره . (غیاث ) : من چو مظلومان از سلسله ٔ نوشروان اندر آویخته زآن سلسله ٔ زلف دراز. فرخی .سلسله جعدی
کهن سلسلهلغتنامه دهخداکهن سلسله . [ ک ُ هََ /هَُ س ِ س ِ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) زندانی کهنه . (آنندراج ). آنکه مدتی دراز به زنجیر بسته باشد : بهر ضبط من مجنون که کهن سلسله ام فتنه از گیسوی او سلسله خ
سرسلسلهفرهنگ فارسی عمید۱. بانی و مؤسس یک سلسله یا طایفه؛ نخستین فرد از یک خاندان که یکی پس از دیگری پادشاهی کنند.۲. رئیس و پیشوا و بزرگتر یک فرقۀ مذهبی.