سلسللغتنامه دهخداسلسل . [ س َ س َ ] (ع ص ، اِ) آب شیرین و روشن و سرد و خوش که به گلو روان فروشود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) : زرشک سلسل زرین و رود صلصل جی سرشک دجله روان است بر
صلصللغتنامه دهخداصلصل . [ ص ُ ص ُ ] (اِخ ) در هفت میلی مدینه است . چون پیغمبر در عام الفتح از مدینه به مکه شد بدانجا نزول فرمود. (معجم البلدان ).
سلسلةدیکشنری عربی به فارسیزنجير , کند وزنجيز , حلقه , رشته , سلسله () زنجيرکردن , هنگام , گام , حدود , حيطه , وسعت , رسايي , پي رفت , توالي , ترادف , تسلسل , تابعيت , ترتيب , به ترتيب مر
سلسلهلغتنامه دهخداسلسله . [ س ِ س ِ ل َ ] (ع اِ) زنجیر. ج ، سِلسِل و سَلاسِل . (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (دهار). زنجیر آهن و طلا و نقره . (غیاث ) : من چو مظلومان از سلسله ٔ نوشرو
سلسلةدیکشنری عربی به فارسیزنجير , کند وزنجيز , حلقه , رشته , سلسله () زنجيرکردن , هنگام , گام , حدود , حيطه , وسعت , رسايي , پي رفت , توالي , ترادف , تسلسل , تابعيت , ترتيب , به ترتيب مر