سلساللغتنامه دهخداسلسال . [ س َ ] (ع ص ، اِ) آب شیرین و خوشگوار. (آنندراج ) (غیاث ). آب آسان گوارا. (دهار). آب شیرین و روشن و سرد که بگلو روان شود. (ناظم الاطباء). || آب صافی . (
صلصاللغتنامه دهخداصلصال . [ ص َ ] (ع ص ، اِ) گل نیکو یا به ریگ آمیخته یا گل که هنوز سفال نساخته باشند آن را. (منتهی الارب ). گل با ریگ آمیخته . (غیاث اللغات ). گل خشک . (ترجمان ع
صلصالفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. گِل خشکیده.۲. گِلی که از آن ظرف سفالی ساخته باشند و هنوز پخته نشده باشد.۳. گِل مخلوط با ریگ.
روضةلغتنامه دهخداروضة. [ رَ ض َ ] (ع اِ) روضه . مرغزار. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (دهار) (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53) (ناظم الاطباء) : روضة ماء نهرها سلسال دو
شیشه گریلغتنامه دهخداشیشه گری . [ شی ش َ / ش ِ گ َ ] (حامص مرکب ) حرفه و شغل شیشه گر. شیشه تراشی . شیشه سازی . بلورسازی . (یادداشت مؤلف ) : رودیست که کوثرش عدیل است آبش سلسال و سلس
وائلی النجدیلغتنامه دهخداوائلی النجدی . [ ءِ لی یُن ْ ن َ ] (اِخ ) (شیخ ...) عثمان بن سند، او راست : أصفی الموارد من سلسال احوال الامام خالد. در حاشیه ٔ آن کتاب حدیقة الندیة فی آداب ال
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن محمد حلبی مکنی به ابوذر سبط العجمی و ملقب به موفق الدین متوفی به سال 884 هَ . ق . او راست :حاشیه ای بر شرح نفیسی و اوفی ا
حامدلغتنامه دهخداحامد. [ م ِ ] (اِخ ) ابن محمد، مکنی به ابورجاء و ملقب به آلُه بمعنی عقاب . مافروخی او را از معاصرین خود و از کتّاب و مردان علم و ادب اصفهان شمرده . و ابیات ذیل