سلحدارلغتنامه دهخداسلحدار. [ س ِ ل َ ] (نف مرکب ) آنکه سلاح بتحویل او باشد. (بهار عجم ) (آنندراج ). مخفف سلاحدار : شحنه ٔ میدان پنجم تا سلحدار تو شدزخم او بر جسم جانی نه که جانی آ
سلاحدارلغتنامه دهخداسلاحدار. [ س ِ ] (نف مرکب ) آنکه سلاح بتحویل و بعهده ٔ او باشد. (آنندراج ). || سلاح بردار و کسی که ساز جنگ با خودبرداشته باشد. (ناظم الاطباء) : و بدر حاجب سرای
سلاحداریلغتنامه دهخداسلاحداری . [ س ِ ] (حامص مرکب ) اسلحه داری . نگاهداری اسلحه : هریک مردی را از خویشان خویش اختیار کنند که بسلاحداری بباید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 67).زهره دهدش
جامع احمرلغتنامه دهخداجامع احمر. [ م ِ ع ِ اَ م َ ] (اِخ ) مسجدی است در شارع الجامع الاحمر. این مسجد را سلیمان آغا سلحدار بنا کرده است . (از تاریخ المساجد الاثریه ص 360).
احمدپاشالغتنامه دهخدااحمدپاشا. [ اَ م َ ] (اِخ ) (طرخونچی ...) او یکی از صدر اعظم های دوره ٔ سلطان محمد رابع است و از مردم ماط ارناودستان است آنگاه که باسلامبول رفت داخل سرای همایون
احمدپاشالغتنامه دهخدااحمدپاشا. [اَ م َ ] (اِخ ) (قوانوز...) یکی از وزرای دولت عثمانی . او در دوره ٔ سلطنت احمدخان ثالث سه ماه مقام صدارت عظمی داشت و اصل او از مردم روسیه است و آزاد
شاکلغتنامه دهخداشاک . [ شاک ک ] (ع ص ) گمان کننده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). شک کننده و گمان برنده . (غیاث اللغات ). مرتاب . نقیض متیقن . مریب . گمانمند. (مهذب الاسماء).
احمدپاشالغتنامه دهخدااحمدپاشا. [ اَ م َ ] (اِخ ) (ملک ...) او در زمان سلطان محمدخان رابع صدراعظمی داشت واز قوم ابخاز بود. تخریج او در حرم همایون بود و آنگاه که در 1048 هَ . ق . سمت