سلحلغتنامه دهخداسلح . [ س ُ ] (ع اِ) دوشابی است که بدان خیک روغن را مالند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سلحلغتنامه دهخداسلح . [ س ُ ل َ ] (ع اِ) بچه کبک .ج ، سلحان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء).
سلحلغتنامه دهخداسلح . [ س َ ] (ع مص )سرگین کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).حدث کردن . (تاج المصادر بیهقی ). غائط کردن . (المصادر زوزنی ). || شمشیر دادن و شمشیر
سلحلغتنامه دهخداسلح . [س ِ ل َ ] (اِ) مخفف سلاح ، اسباب و آلات جنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ساز حرب . (ناظم الاطباء) : پس سلح بربندی از علم و حکم که من از خوفی بیارم پای کم
سلهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهظرفی که از شاخههای نازک درخت برای میوه یا چیزهای دیگر ببافند؛ سبد؛ زنبیل.
سلح پوشیلغتنامه دهخداسلح پوشی . [ س ِ ل َ ] (حامص مرکب ) پوشیدن سلاح جنگ و خود را بدان آرایش کردن . (ناظم الاطباء).
سلح چینلغتنامه دهخداسلح چین . [س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خانمیرزا بخش اردکان شهرستان شهرکرد. دارای 150 تن سکنه و آب آن از چشمه و قنات است . محصول آن غلات ، سردرختی و شغل اهالی
سلح خانهلغتنامه دهخداسلح خانه . [ س ِ ل َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خانه ای که سلاح در آن نگهدارند. (بهار عجم ) (آنندراج ).
سلح چینواژهنامه آزادنام روستایی است از توابع شهرستان لردگان استان چهارمحال و بختیاری .با تعداد جمعیت تقریبا 3000نفر جمعیت.از قوم بختیاری 7 لنگ.مردمی بسیار مهمان نواز و غیور طایفه ب
سلحفاةدیکشنری عربی به فارسیلا ک پشت , سنگ پشت , ادم کندرو , هر نوع لا ک پشت ابي , کبوتر قمري , لا ک پشت شکار کردن
سلح پوشیلغتنامه دهخداسلح پوشی . [ س ِ ل َ ] (حامص مرکب ) پوشیدن سلاح جنگ و خود را بدان آرایش کردن . (ناظم الاطباء).
سلح چینلغتنامه دهخداسلح چین . [س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خانمیرزا بخش اردکان شهرستان شهرکرد. دارای 150 تن سکنه و آب آن از چشمه و قنات است . محصول آن غلات ، سردرختی و شغل اهالی
سلح خانهلغتنامه دهخداسلح خانه . [ س ِ ل َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خانه ای که سلاح در آن نگهدارند. (بهار عجم ) (آنندراج ).
سلحشورلغتنامه دهخداسلحشور.[ س ِ ل َ ] (نف مرکب ) مخفف سلاح شور. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سپاهی و مستعد قتال و جدال باشد و معنی آن سلاح ورز است که از سلاح بهم رسانیدن و تحصیل