سلانلغتنامه دهخداسلان . [ س ُل ْ لا ] (ع اِ) ج ِ سال ّ. رجوع به سال ّ شود. || وادی فراخ دورتک درخت ناک . || ج ِ سلیل . رجوع به سلیل شود.
مادۀ شیارگیرfissure sealant, pit and fissure sealant, dental sealantواژههای مصوب فرهنگستانمادهای رزینی که برای پیشگیری از پوسیدگی، گودهها و شیارهای دندان را با آن پُر میکنند متـ . شیارگیر
سیلانلغتنامه دهخداسیلان . [ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ کیومرسی ایل چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
سلانه سلانهلغتنامه دهخداسلانه سلانه . [ س َل ْ لا ن َ / ن ِ س َل ْ لا ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) در تداول عامه ، آرام آرام ، یواش یواش (راه رفتن ). (فرهنگ فارسی معین ) : حاجی ... به اطراف نگاه کرد و سلانه سلانه بر
سلانه سلانهفرهنگ فارسی عمیدآرامآرام؛ باآهستگی و وقار.⟨ سلانهسلانه راه رفتن: [عامیانه] آهسته و آرام و بیخیال قدم برداشتن.
بکتاشلغتنامه دهخدابکتاش . [ ب َ] (اِخ ) نام یکی از پادشاهان خوارزم و گویند به این معنی ترکی است . (برهان ) (از غیاث ) (ناظم الاطباء) (ازشرفنامه ٔ منیری ). و رجوع به بگتاش شود : بر قیاس شاه مشرق کار سلان خان سخاست دیدن بکتاش و بغرا برنتابد بیش از این .<p clas
نارین طغایلغتنامه دهخدانارین طغای . [ طُ ] (اِخ ) ناری طغای . ضبط دیگری است از ناری طغای . حمداﷲ مستوفی آرد: «امرا نارین طغای و طاشتمور در ملک فتنه اندیشیدند و قصد ارکان دولت داشتند چون رای جهان آرای پادشاه خلد ملکه [ سلان ابوسعید ] را معلوم گشت ... در غُرّه ٔشوال سنه ٔ تسع و عشرین و سبعمائه بداس ف
سلیللغتنامه دهخداسلیل . [ س َ ] (ع اِ) فرزند. بچه . (غیاث ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). بچه . (ناظم الاطباء). || شتربچه ٔ نوزاده . (آنندراج ) (منتهی الارب ). بچه ٔ ناقه در آن ساعت که بر زمین آید پیش از آنکه بدانند که نر است یا ماده و آنرا سلیل خوانندو خوار گویند. (تاریخ قم ص <sp
بغرالغتنامه دهخدابغرا. [ ب ُ ] (اِخ ) بغراخان نام پادشاهی بوده است از خوارزم . (برهان ). شهاب الدوله هارون بغراخان بن سلیمان از ایلک خانیه ٔ ترکستان (متوفی بین 383 و 384هَ . ق .). دیگر هارون بغراخان بن یوسف خضرخان از ایلک خان
سلانیکلغتنامه دهخداسلانیک . [ س َ ] (اِخ ) تلفظ ترکی تسالونیک یا سالونیک . رجوع به تسالونیک و سالونیک شود.
سلانه سلانهلغتنامه دهخداسلانه سلانه . [ س َل ْ لا ن َ / ن ِ س َل ْ لا ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) در تداول عامه ، آرام آرام ، یواش یواش (راه رفتن ). (فرهنگ فارسی معین ) : حاجی ... به اطراف نگاه کرد و سلانه سلانه بر
سلانه سلانهفرهنگ فارسی عمیدآرامآرام؛ باآهستگی و وقار.⟨ سلانهسلانه راه رفتن: [عامیانه] آهسته و آرام و بیخیال قدم برداشتن.
شکیب ارسلانلغتنامه دهخداشکیب ارسلان . [ ش َ اَ س َ ] (اِخ ) از مشاهیر نویسندگان و شاعران و ادبا و میهن خواهان و بزرگان و سیاستمداران قرن چهاردهم هجری و از طایفه ٔ «دروز» لبنانیان که از فرق غلاة شیعه است بود. وی در علوم ادبی و تاریخی و انساب عرب وزبان فرانسه تبحر کامل داشت و مدتی در آلمان می زیست و د
رسلانلغتنامه دهخدارسلان . [ رِ ] (اِخ ) امیر شکیب . از خاندان دروزلبنانی و عضو جمعیت آسیایی فرانسه است . منفلوطی در مختارات خود گوید: یکی از گویندگان بزرگ و نامی ، و نویسندگان شهیر و گرامی معاصر است که دارای بیان گرم و شیوا و سخن دلنشین و زیباست . وی به نظم و نثر بلندو سبک ساده و روان ممتاز اس
رسلانلغتنامه دهخدارسلان . [ رِ ] (اِخ ) یا امیر امین . کنسول پیشین دولت عثمانی در بروکسل و صاحب روزنامه ٔ «کشف النقاب » که در پاریس منتشر میگردید، و آن اولین نشریه ٔ عربیست که بصورت رسمی منتشر گردیده است (در سال 1897 م . در استکهلم ). او راست : حقوق الملل و مع
رسلانلغتنامه دهخدارسلان . [ رِ ] (اِخ ) یا رسلان دمشقی . عارف باﷲ. او راست : الرسالة الرسلانیة (در علم توحید). (از معجم المطبوعات ج 1).