سلامیاتلغتنامه دهخداسلامیات . [ س ُ م َ ] (ع اِ) ج ِ سلامی . استخوان انگشت دست و پا. (منتهی الارب ) (غیاث ) : و استخوان انگشتها پانزده پاره است هر انگشتی سه پاره و این استخوانها را بتازی سلامیات گویند. (ذخیره خوارزمشاهی ). || بیخ ناخن . (غیاث ).
سلاماتلغتنامه دهخداسلامات . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خیران بخش مرکزی شهرستان شوشتر، دارای 410 تن سکنه است و آب آن از چاه میباشد. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است . ساکنین از طایفه ٔ عرب باوی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="lt
سلامتلغتنامه دهخداسلامت . [ س َ م َ ] (ع مص ، اِمص ) بی گزند شدن . بی عیب شدن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : چه خوش گفت آن نکوگوی نکوکارکه سَر خواهی سلامت سِرّ نگهدار. جامی . || عافیت . تندرستی . (فرهنگ فارسی معین )
سلامتفرهنگ فارسی عمید۱. تندرستی. Δ در فارسی یای مصدری اضافه میکنند و سلامتی میگویند که فصیح نیست.۲. [قدیمی] پاکی و رهایی از عیب و آفت؛ بیعیبی.۳. [قدیمی] بیگزند شدن؛ از عیب و آفت رهایی یافتن.۴. [مقابلِ ملامت] (تصوف) حفظ و رعایت رسوم.
سلامیفرهنگ فارسی معین(سُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - استخوان سپل شتر. 2 - استخوان انگشتان دست و پا؛ ج . سلامیات .
سلامیلغتنامه دهخداسلامی . [ س ُ ما ] (ع اِ) استخوان سپل شتر. || استخوان انگشت دست و پا. ج ، سلامیات . (منتهی الارب ) (آنندراج ). استخوان انگشت . (مهذب الاسماء). || باد جنوب . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سمسمانیهلغتنامه دهخداسمسمانیه . [ س ِ س ِ نی ی َ ] (ع ص ، اِ) عظام سمسمانیه استخوانهای بسیار خرد میان سلامیات . استخوانهای فرد باشند که سه تا در اطراف ابهام و یکی در طرف وحشی مسبحه و دیگری در طرف وحشی کالوج است . (یادداشت مولف ). و بر گرداگرد این لب این مغاک [ مغاک منکب ] آن استخوانهای فرد است که