سلاطلغتنامه دهخداسلاط. [ س ِ ] (ع اِ) ج ِ سِلطَة. تیر دراز باریک . (منتهی الارب ). || توبره ای که در آن کاه کنند. (ناظم الاطباء).
سلعتفرهنگ انتشارات معین(سَ عَ) [ ع . سلعة ] (اِ.) 1 - سر - شکستگی هر مقدار که باشد؛ ج . سلعات ، سلاع . 2 - آن که پوست بشکافد. 3 - آژخ که بی درد بر اندام پدید آید. 4 - خنازیر.
سلاطحلغتنامه دهخداسلاطح . [ س ُ طِ ] (ع ص ) پهناور. (آنندراج ). عریض . (اقرب الموارد). پهن و عریض و فراخ . (ناظم الاطباء).
سلاطةلغتنامه دهخداسلاطة. [ س َ طَ ] (ع مص ) دراززبان شدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). || درازدست و چیره شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).