سلاخیلغتنامه دهخداسلاخی . [ س َل ْ لا ] (حامص ) پوست برکندن بزیادت «یای » مصدری بر سلاخ . (غیاث )(آنندراج ). || شغل سلاخ . (ناظم الاطباء).
سلاخی کردنلغتنامه دهخداسلاخی کردن . [ س َل ْ لا ک َ دَ ] (مص مرکب ) کشتن . پوست کنی گویا ترجمه ٔ این است . (آنندراج ).
فیلم سلاخیslasher filmواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فیلم ترسناک که در آن صحنههای شکنجه و قتل و خونریزی و مثله کردن به تصویر درمیآید
سلاخی کردنلغتنامه دهخداسلاخی کردن . [ س َل ْ لا ک َ دَ ] (مص مرکب ) کشتن . پوست کنی گویا ترجمه ٔ این است . (آنندراج ).
کارجاactivity areaواژههای مصوب فرهنگستانمکانی که فعالیتهایی ازقبیل ابزارسازی یا سلاخی یا تهیۀ غذا در آن انجام میگرفته است