سلابلغتنامه دهخداسلاب . [ س ِ ] (ع اِ)جامه ٔ ماتم . ج ، سلب . (ناظم الاطباء) (غیاث ). جامه ٔ سوگ . (مهذب الاسماء). || (معرب ، اِ) مخفف اسطرلاب و این لفظ اگر چه یونانی است اما چو
صلابلغتنامه دهخداصلاب . [ ص ُل ْ لا ] (ع اِ) اسطرلاب بود. صاحب برهان و به پیروی از او مؤلف آنندراج آن را بر وزن گلاب ضبط کرده است : همی باز جستند راز سپهربه صلاب تا بر که گردد
صلابفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= اصطرلاب: ◻︎ همه زیج و صُلاب برداشتند / برآن کار یک هفته بگذاشتند (فردوسی: ۲/۲۳۰).
سلابورلغتنامه دهخداسلابور. [ ] (اِخ ) شهر بزرگی است [ به هندوستان ] با بازارها و بازرگانان و خواسته ها، پادشائی از آن رای قندج است . و درمهای ایشان گوناگون است که داد و ستدشان بر
سلابةلغتنامه دهخداسلابة. [ س َل ْ لا ب َ ] (ع ص ) رباینده . یقول رجل سلابة و امراءة سلابه . (ناظم الاطباء).
سلابورلغتنامه دهخداسلابور. [ ] (اِخ ) شهر بزرگی است [ به هندوستان ] با بازارها و بازرگانان و خواسته ها، پادشائی از آن رای قندج است . و درمهای ایشان گوناگون است که داد و ستدشان بر
سلابةلغتنامه دهخداسلابة. [ س َل ْ لا ب َ ] (ع ص ) رباینده . یقول رجل سلابة و امراءة سلابه . (ناظم الاطباء).