سفیقلغتنامه دهخداسفیق . [ س َ ] (ع ص ) جامه ٔ سخت بافته . (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ). کرباسی نرم . (مهذب الاسماء). || مرد شوخ روی و بی شرم . (آنندراج ) (منتهی ا
صفیقلغتنامه دهخداصفیق . [ ص َ ] (ع ص ) ثوب ٌ صفیق ؛ جامه ٔ سخت باف . (منتهی الارب ). جامه ٔ سفت بافته و تنک نبافته باشد. (غیاث اللغات ). جامه ٔ تنک بافته . (مهذب الاسماء). هنگفت
سفیقةلغتنامه دهخداسفیقة. [ س َ ق َ] (ع اِ) چوبی است باریک دراز، پهن که بر وی بوریا پیچند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || فلیته مانندی باریک دراز از زر و نقره و م
سحیقلغتنامه دهخداسحیق . [ س َ ] (ع ص ) جای دور. (منتهی الارب ). جای دور و از آن معنی است در قرآن : تهوی به الریح فی مکان سحیق . (قرآن 31/22). (اقرب الموارد).بریدم بدان کشتی کوه
سحیقةلغتنامه دهخداسحیقة. [ س َ ق َ ] (ع اِ) باران بزرگ که هر چه درراه آن باشد برندد. ج ، سحائق . (اقرب الموارد). رجوع به سحیفه شود. || کینه . (مهذب الاسماء).
stereoscopesدیکشنری انگلیسی به فارسیاستریوسکوپ ها، جهان نما، مبحث اشکال برجسته، دوربین یا عینک برجسته نما
سفیقةلغتنامه دهخداسفیقة. [ س َ ق َ] (ع اِ) چوبی است باریک دراز، پهن که بر وی بوریا پیچند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || فلیته مانندی باریک دراز از زر و نقره و م
شوخ رولغتنامه دهخداشوخ رو. (ص مرکب ) شوخ روی . بی باک و گستاخ . (ناظم الاطباء). جسور. گستاخ . متهور. بی باک . || وقح . وقیح . (از تاج المصادر بیهقی ). سرتخ . سمج . بیشرم [ : مردم
مفتوللغتنامه دهخدامفتول . [ م َ ] (ع ص ) تافته . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هر چیز تافته شده و پیچیده شده . (ناظم الاطباء). فتیله کرده . فتیله شده . تاب داد
چوبلغتنامه دهخداچوب . (اِ) ماده پوشیده از پوست ، تشکیل دهنده ٔ درخت اعم از ساقه و ریشه و شاخه ٔ آن . ماده ای سخت که ریشه وساقه و تنه و شاخه ٔ درخت را تشکیل میدهد. (از ناظم الاط