سفیانلغتنامه دهخداسفیان . [ س ُف ْ ] (اِخ ) ابن عُیَنْیةبن میمون هلالی کوفی . از محدثان بزرگ بود و مردی بزرگوار و کثیرالعلم بود. درکوفه متولد شد و در مکه درگذشت . او راست : الجام
سفیانلغتنامه دهخداسفیان . [ س ُف ْ ] (اِخ ) ابن وهب خولانی ملقب به ابوالیمن . صحابی است و در حجةالوداع با پیغمبر همراه بود و در 82 هَ .ق . در افریقیه درگذشت . (از الاعلام زرکلی ج
سفیانلغتنامه دهخداسفیان . [ س ُف ْ ] (اِخ ) ابن سحبان . یکی از روات و فقها و متکلمین از اصحاب ابوحنیفه و از مرجئه بود. (ابن الندیم ).
سفیانلغتنامه دهخداسفیان . [ س ُف ْ ] (اِخ ) اندلسی . طبیب و گیاه شناسی است از مردم اسپانیا و ابن البیطار در ذیل کلمه ٔ تفاح از وی روایت آرد. (یادداشت مؤلف ).
سفیانلغتنامه دهخداسفیان . [ س ُف ْ ] (اِخ )(متوفی 49 هَ .ق .) ابن عوف از مردان لشکر معاویة و بخاطر جنگهائی که کرد شهرت یافت سپس به روم شد و نزدیک قسطنطنیه به قتل رسید. (از اعلام
سفیان ثوریلغتنامه دهخداسفیان ثوری . [ س ُف ْ ن ِ ث َ ] (اِخ ) (97 - 161 هَ .ق .) ابوعبداﷲ، سفیان بن سعیدبن مسروق ثوری . از طایفه ٔ نصر. وی امیرالمؤمنین در حدیث بود. (از اعلام زرکلی ج
سفیانیلغتنامه دهخداسفیانی . [ س ُف ْ ] (ص نسبی ) نسبتی است بجمعی که تابع مذهب سفیان ثوری میباشند. (الانساب سمعانی ).
سفیانیلغتنامه دهخداسفیانی . [ س ُف ْ ] (اِخ ) مردی است بدصورت و آبله رو و چهارشانه و ازرق چشم و اسم او عثمان بن عینیه است و از اولاد یزیدبن معاویه است . در بیابانی که مابین مکه و
سفیانیلغتنامه دهخداسفیانی . [ س ُف ْ ] (ص نسبی ) منسوب به سفین و سفیان است که از قراء هرات میباشند. (الانساب سمعانی ).
سفیان ثوریلغتنامه دهخداسفیان ثوری . [ س ُف ْ ن ِ ث َ ] (اِخ ) (97 - 161 هَ .ق .) ابوعبداﷲ، سفیان بن سعیدبن مسروق ثوری . از طایفه ٔ نصر. وی امیرالمؤمنین در حدیث بود. (از اعلام زرکلی ج
سفیانیلغتنامه دهخداسفیانی . [ س ُف ْ ] (ص نسبی ) نسبتی است بجمعی که تابع مذهب سفیان ثوری میباشند. (الانساب سمعانی ).
سفیانیلغتنامه دهخداسفیانی . [ س ُف ْ ] (ص نسبی ) منسوب به سفین و سفیان است که از قراء هرات میباشند. (الانساب سمعانی ).
سفیانیلغتنامه دهخداسفیانی . [ س ُف ْ ] (اِخ ) مردی است بدصورت و آبله رو و چهارشانه و ازرق چشم و اسم او عثمان بن عینیه است و از اولاد یزیدبن معاویه است . در بیابانی که مابین مکه و
جامع سفیانلغتنامه دهخداجامع سفیان . [ م ِ ع ِ س ُف ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه است از چیزی که شامل همه چیز باشد. ضرب المثل است برای چیزهائی که اشیاء بسیاری در بر داشته باشد. آن