سرشنیلغتنامه دهخداسرشنی . [ س ُ رُ ] (اِخ ) صورتی از اسروشنه : از سرشنی و طراز است مادر و پدرت مگر نبیره ٔ خان و نواسه ٔ نرمی .حقوری .
سرشنیلغتنامه دهخداسرشنی . [ س ُ رُ ] (اِخ ) صورتی از اسروشنه : از سرشنی و طراز است مادر و پدرت مگر نبیره ٔ خان و نواسه ٔ نرمی .حقوری .
لاکلغتنامه دهخدالاک . (اِ) تغار چوبین که آرد سرشند در آن . نقیر. تغار. کاسه و کاسه ٔ چوبین . (برهان ) (آنندراج ). لاوَک . ظرف چوبی که با چرخهای آبی میتراشند و یک پارچه میباشد.
شاه چینیلغتنامه دهخداشاه چینی . (اِ مرکب ) عصاره ٔ گیاهی است چینی ، و بعضی گویند حنای آنجا را با سرکه می سرشند وآن را شاه چینی می گویند. طلا کردن آن دردسر را ببرد. (برهان قاطع) (آنن
باقلوالغتنامه دهخداباقلوا. [ ل َ ] (اِ) باقلبا. نوعی شیرینی که ازقند و بادام کوفته و بروغن سرشته و بدانه های پسته آمیخته پزند. قسمی شیرینی و آن بدین ترتیب پخته شود که قند و بادام
جعرانهلغتنامه دهخداجعرانه . [ ج ِ ن َ / ج ِ ع ِرْرا ن َ ] (اِخ ) آبی است میان مکه و طائف به مکه نزدیکتر، که پیامبر (ص ) هنگام بازگشت از غزوه های حنین و احرم ، غنیمتهای هوازن را بد