سفسافلغتنامه دهخداسفساف . [ س َ ] (ع ص ، اِ) بلایه و هیچکاره از هر چیزی . (آنندراج ) (منتهی الارب ) : سلطان جلال الدین این معنی فرمود که یلدرجی را از حضیض ضیعت به اوج رفعت و از پ
سفساففرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. پست از هرچیز.۲. (اسم) سخن بیهوده و بیمعنی.۳. (اسم) کار پست؛ امر حقیر.۴. (اسم) غباری که هنگام بیختن آرد از آن بلند شود.۵. (اسم) خاک نرم.
صفصافلغتنامه دهخداصفصاف . [ ص َ ] (اِخ ) شهری است از ثغور مصیصه . سیف الدولةبن حمدان به سال 339 در آنجا غزوی کرد. (معجم البلدان ). در مجمل التواریخ و القصص آرد: هارون این شهر راو
صفصافلغتنامه دهخداصفصاف . [ ص َ ] (ع اِ) درخت بید. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). بید سپید. (مهذب الاسماء). خِلاف . (بحر الجواهر) (تذکره ٔ ضریر انطاکی ).
ساسافراسلغتنامه دهخداساسافراس . (اسپانیایی ، اِ) نام درختی از خانواده ٔ درخت غار است و در امریکا فراوان میروید. برگهای آن راخشک میکنند و می سایند و بصورت ادویه بکار می برند.
سفسارلغتنامه دهخداسفسار. [ س ِ ](اِ) سمسار که دلال باشد. (برهان ) (از آنندراج ). سپسار. عربی «سمسار». میانجی میان بایع و مشتری . ج ، سماسرة. (منتهی الارب ) (از حاشیه ٔ برهان قاطع
سفساریلغتنامه دهخداسفساری . [ س َ ] (ع اِ) نام پارچه ای است که برای لباس و روپوش بکار برند. (از دزی ج 1 ص 658).
سفسفةلغتنامه دهخداسفسفة. [ س َ س َ ف َ ] (ع مص ) بیختن آرد و مانند آن . (اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). بیختن . (المصادر زوزنی ). || نااستوار کردن کار را. (منتهی الا
سلسافیوسلغتنامه دهخداسلسافیوس . [ س َ ] (معرب ، اِ) نوشادر. (فهرست مخزن الادویه ) (اختیارات بدیعی ).
مویلغتنامه دهخداموی . (اِ) مو. رشته های باریک و نازک که بر روی پوست بدن برخی از جانداران پستاندار و از جمله انسان به وضع و کیفیت مختلف می روید و در عمق پوست ریشه و پیاز دارد. م
غبارلغتنامه دهخداغبار. [ غ ُ ] (ع اِ) گرد. (منتهی الارب ). رَنْد. (لغت محلی شوشتر). تم . مؤلف آنندراج آرد: بمعنی گرد، و مهتاب از تشبیهات اوست و بالفظ ریختن و زدن و نشستن و خواس