صفرقلعهلغتنامه دهخداصفرقلعه . [ ص َ ف َ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لطف آباد بخش لطف آباد شهرستان دره گز. در 10000گزی جنوب لطف آباد، سرراه اتومبیل رو دره گز. جلگه . معتدل .
سفردیکشنری عربی به فارسیدرنروديدن , سفر کردن مسافرت کردن , رهسپار شدن , مسافرت , سفر , حرکت , جنبش , گردش , جهانگردي
سفرلغتنامه دهخداسفر. [ س َ ف َ ] (ع اِمص ، اِ) مقابل حضر. بریدن مسافت . (از منتهی الارب ) : سفر خوش است کسی را که با مراد بوداگر سراسر کوه و پژ آیدش در پیش . خسروانی .براه شاه
یاراحمدآقالغتنامه دهخدایاراحمدآقا.[ اَ م َ ] (اِخ ) دربندی ، کوتوال قلعه ٔ دربند از نواحی شیروان بوده . وی به سال 915 هَ . ق . هنگام سفر دوم شاه اسماعیل اول به شیروان باتفاق محمد بیک
قلعیلغتنامه دهخداقلعی . [ ق َ ] (اِخ ) محمدبن علی بن حسن . از فقیهان و محققان است . گویند وی به قلعه ٔ حلب منسوب است . وی در سفر حج به زبید عبور کرد و در ظفار و حضرموت مشهور شد
لوهرلغتنامه دهخدالوهر. [ هََ ] (اِخ ) نام ولایتی است در هند.لوهاور است که شهر لاهور باشد. (برهان ) : چگونه گیرد پنجاه قلعه ٔ معروف یکی سفر که کند در نواحی لوهر. عنصری .و رجوع به
رکابلغتنامه دهخدارکاب . [ رِ ] (ع اِ) شتران که بدان سفر کرده شود (واحد ندارد) یا واحد آن راحلة است . ج ، رُکُب و رِکابات و رَکائِب . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). شتر که واح