سفر برونسوoutbound tripواژههای مصوب فرهنگستانسفر به بیرون از مرکز شهر یا محدودۀ تجاری مرکزی یا مرکز عمدۀ فعالیت
سفردیکشنری عربی به فارسیدرنروديدن , سفر کردن مسافرت کردن , رهسپار شدن , مسافرت , سفر , حرکت , جنبش , گردش , جهانگردي
برونسولغتنامه دهخدابرونسو. [ ب ِ / ب ُ ] (اِ مرکب ) بیرونسو. سوی بیرون . جانب بیرون . جانب وحشی . سمت خارج . مقابل درون سو : موی سر جغبوت و جامه ریمناک از برونسو باد سرد و بیمناک
بروسویلغتنامه دهخدابروسوی . [ ب ُ س َ وی ی ] (اِخ ) یعقوب بن علی بروسوی . از فاضلان روم (ترک ) که تألیفات وی به زبان عربی بوده است . وی مدتی عهده دار تدریس در «بروسه » و «آیدین »
گاسپزیهلغتنامه دهخداگاسپزیه . [ پ ِ ی ِ ] (اِخ ) نام شبه جزیره ٔ نسبةً بزرگی است در آمریکای شمالی در خطه ٔ کبک از قطعه ٔ دومینیون تابع انگلستان و در جنوب مجرای رود سنت لوران دیده م
بیمناکلغتنامه دهخدابیمناک . (ص مرکب ) ترسنده و خائف . (فرهنگ نظام ). ترسناک . (آنندراج ). جبان . (ناظم الاطباء). هراسناک . (یادداشت مؤلف ) : موی سر جغبوت و جامه ریمناک وز برونسو
طلی کردنلغتنامه دهخداطلی کردن . [ طِ لا ک َ دَ ] (مص مرکب ) اندودن . (زمخشری ). مالیدن . (زمخشری ). بیالودن . (دستور اللغة) : نارنج چو دو کفّه ٔ سیمین ترازوهر دو ز زر سرخ طلی کرده ب