سفرةدیکشنری عربی به فارسیگردش بيرون شهر , تفرج , وابسته به گردش يا سفر کوتاه , تيغ صورت تراشي , با تيغ تراشيدن , سبک رفتن , پشت پا خوردن يازدن , لغزش خوردن , سکندري خوردن , سفر کردن , گ
خونچهلغتنامه دهخداخونچه . [ حُن ْ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) خوانچه و میز کوچک و سفره ٔ کوچک . || طبق . || غذائی که از مجلس جشن عروسی برای کسی که حاضرنیست فرستاده میشود. (ناظم الاطباء
کاسه نباتفرهنگ انتشارات معین( ~ . نَ) (اِ.) نباتی که آن را به شکل کاسه درست کرده اند و معمولاً جزئی از وسایل سفرة عقد است .
هدیۀ عشقفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی کادو، نشانۀ علاقه، حلقۀ نامزدی، انگشتری، خنچه، شیربها، آینۀ بخت، آینهشمعدان سفره عقد جهیزیه، مهریه، مهر، کابین