سخدلغتنامه دهخداسخد. [ س َ ] (ع ص ) گرم . (منتهی الارب ): ماء سخد؛ آب گرم . (ناظم الاطباء). حار. (اقرب الموارد). || (اِ) آماس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و از این معنی است فیص
سخدلغتنامه دهخداسخد. [ س ُ ] (ع اِ) آب زرد سطبر که با بچه از زهدان برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). ج ، اسخاد. || زردی است همراه با ورم در رخسار،
سخدرلغتنامه دهخداسخدر. [ س َدَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زبرخان بخش قدمگاه شهرستان نیشابور واقع در 5 هزارگزی شمال قدمگاه . هوای آن معتدل است و 418 تن سکنه دارد. آب آنجا از قنات
سرخدهلغتنامه دهخداسرخده . [ س ُ خ ِ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) نوعی از حصبه باشد و اکثر طفلان را بهم میرسد. (برهان ).سرخجه . (جهانگیری ) (آنندراج ). رجوع به سرخجه شود.
سرخدهلغتنامه دهخداسرخده . [ س ُ دِه ْ ] (اِخ ) ایستگاه راه آهن میان امروان و دامغان واقعدر 235هزارگزی تهران . (یادداشت مؤلف ). نام قریه ای است در ولایت هزارجریب نزدیک به دامغان
سخدلغتنامه دهخداسخد. [ س َ ] (ع ص ) گرم . (منتهی الارب ): ماء سخد؛ آب گرم . (ناظم الاطباء). حار. (اقرب الموارد). || (اِ) آماس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و از این معنی است فیص
سخدلغتنامه دهخداسخد. [ س ُ ] (ع اِ) آب زرد سطبر که با بچه از زهدان برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). ج ، اسخاد. || زردی است همراه با ورم در رخسار،
سخدرلغتنامه دهخداسخدر. [ س َدَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زبرخان بخش قدمگاه شهرستان نیشابور واقع در 5 هزارگزی شمال قدمگاه . هوای آن معتدل است و 418 تن سکنه دارد. آب آنجا از قنات
سرخدهلغتنامه دهخداسرخده . [ س ُ خ ِ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) نوعی از حصبه باشد و اکثر طفلان را بهم میرسد. (برهان ).سرخجه . (جهانگیری ) (آنندراج ). رجوع به سرخجه شود.
سرخدهلغتنامه دهخداسرخده . [ س ُ دِه ْ ] (اِخ ) ایستگاه راه آهن میان امروان و دامغان واقعدر 235هزارگزی تهران . (یادداشت مؤلف ). نام قریه ای است در ولایت هزارجریب نزدیک به دامغان