سفحلغتنامه دهخداسفح . [ س َ ] (ع مص ) ریختن خون و آب و اشک . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ریزانیدن آب و جز آن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). خون ری
لعللغتنامه دهخدالعل . [ ل َ ] (معرب ، اِ) (کلمه ٔ فارسی است محیطالمحیط). لال . بدخشانی . (زمخشری ). ملخش . بدخشی . یکی از احجار کریمه و صورت دیگر آن لال است چون نعل و نال . یکی
ست العربلغتنامه دهخداست العرب . [ س ِت ْ تُل ْ ع َ رَ ] (اِخ ) دختر محمدبن علی بن احمد بخاری مکنی به ام محمد. زنی صالح بود، علماء نزد او میرفتند و از او حدیث فرا میگرفتند، از جمله ٔ