سفتدیکشنری فارسی به عربیبشدة , خرسانة , زمن , سميک , شخص , شدة , صلب , صوم , عنيد , غير مرن , قاسي , مادة مقلصة , مقرن , منشد جدا
سفتفرهنگ مترادف و متضاد۱. استوار، جامد، سخت، قایم، لخته، مضبوط ≠ سست ۲. دوش، کتف، شانه ۳. کمآب ≠ غلیظ ۴. قرص ۵. محکم
سفتدیکشنری فارسی به انگلیسیfirm, hard, leathery, tight, rigid, stiff, tenacious, tough, unbending, wooden
صفتفرهنگ مترادف و متضاد۱. نعت، وصف ۲. چونی، چگونگی، کیفیت ۳. خصلت، خو ۴. سجیه، مختصه، ویژگی ۵. عاطفه، غیرت ۶. رفتار، کردار ۷. لقب ≠ موصوف
سُفتmicropyleواژههای مصوب فرهنگستانمنفذی در تخمکپوش گیاهان که معمولاً لولۀ گَرده ازطریق آن وارد تخمک میشود