سفاهنلغتنامه دهخداسفاهن . [ س َ هََ ] (اِ) شانه ٔ زلف و گیسو. (برهان ) (آنندراج ) : سفاهن را دهن پر مشک از آن شدکه فراش ره هندوستان شد.نظامی (از جهانگیری ).
سفیحانلغتنامه دهخداسفیحان . [ س َ ] (ع اِ) دو جوال که هردو را بهم دوزند و باهم خورجینه سازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
صفاهانفرهنگ فارسی عمید= اصفهان: ور پردۀ عشاق صفاهان و حجاز است / از حنجرۀ مطرب مکروه نزیبد (سعدی: ۹۵ حاشیه).
صفاهانلغتنامه دهخداصفاهان . [ ص ِ ] (اِ) نام پرده ای از موسیقی که آن را در آخر شب سرایند. (آنندراج ) : راست نهادند پرده هاش و به بختم پرده ٔ کژ دیدم از ستای صفاهان . خاقانی .ور پرده ٔ عشاق صفاهان و حجاز است از حنجره ٔ مطرب مکروه