سفالینهلغتنامه دهخداسفالینه . [ س ُ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) آنچه از سفال بوده . (برهان ). فخار. (دهار) : چو می در سفالینه ٔ می فروش ز ریحان ریحانی آمد بجوش . نظامی .دهند آب
کلالفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده=سفالگر: ◻︎ نگر تا در این چون سفالینهتن / به حاصل شد از تو مراد کلال (ناصرخسرو: ۲۵۲)، ◻︎ هر کاسهای که ساخت ندانم چرا شکست / گردندهآسمان که چو چرخ کلال گشت (ا
لعابترکcrackle glazeواژههای مصوب فرهنگستانسطح لعابی شدیداً ترکخورده برروی سفالینهها یا کارهای شیشهای هنری که بهدلیل بالا بودن ضریب انبساط لعاب درقیاس با ضریب انبساط بدنه ایجاد میشود
بدل چینیلغتنامه دهخدابدل چینی . [ ب َ دَ ] (اِ مرکب )سفالینه که بر روی آن لعابی از شیشه کنند. کبود آن را فیروزه ای و زرد آن را ذرتی گویند. (یادداشت مؤلف ). نام عمومی هر نوع ظرف سفا
آبخوارهلغتنامه دهخداآبخواره . [ خوا / خا رَ / رِ ] (اِ مرکب ) ظروف سفالینه که در آن آب یا شراب آشامند. آنچه که در آن آب توان خورد از سبو و جز آن : همه آبخواره بینی که ز ما کنندمستی