سفالةلغتنامه دهخداسفالة. [ س َ ل َ ] (ع مص ) دون شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (دهار). ناکسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سفالهلغتنامه دهخداسفاله . [ س ُ / س ِ ل َ ] (اِ) سفال است که ریزه ٔ کوزه وسبوی شکسته باشد. (برهان ) (آنندراج ). || داسی که بدان غله درو کنند. (برهان ) (جهانگیری ). || نوعی از نیل
سفالهلغتنامه دهخداسفاله . [ س ُ ل َ ] (ع اِمص ) فرودی و پستی ، نقیض علاوة. || (اِ) پائین و فرود هر چیزی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || جهت پائین باد که بدان جانب میرود. (آنندراج
سفالهلغتنامه دهخداسفاله . [ س ُ / س ِ ل َ ] (اِ) سفال است که ریزه ٔ کوزه وسبوی شکسته باشد. (برهان ) (آنندراج ). || داسی که بدان غله درو کنند. (برهان ) (جهانگیری ). || نوعی از نیل
سفالهلغتنامه دهخداسفاله . [ س ُ ل َ ] (ع اِمص ) فرودی و پستی ، نقیض علاوة. || (اِ) پائین و فرود هر چیزی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || جهت پائین باد که بدان جانب میرود. (آنندراج
سفالةالریحلغتنامه دهخداسفالةالریح . [ س ُ ل َ تُرْ ری ] (ع اِ مرکب ) جهت پائین باد که بدانجانب میرود. ضد علاوةالریح . (منتهی الارب ).
سفالةالزنجلغتنامه دهخداسفالةالزنج . [ س ُ ل َ تُز زَ ] (اِخ ) شهری است به هند. (آنندراج ) (منتهی الارب ). شهر معروفی است در سرزمین زنگیان . (از معجم البلدان ). مستقر ملک زنگ است . (حد