ساییدگویش اصفهانی تکیه ای: bešsâvâ طاری: bešsâvâ طامه ای: boysâvâ طرقی: bešsâvâ کشه ای: bešsovâ نطنزی: bašsâvâ
سعیدفرهنگ مترادف و متضاد۱. خوشاقبال، خوشبخت، سعادتمند، نیکاختر، نیکبخت، همایون ≠ بداقبال، شقی ۲. مبارک، میمون، فرخنده، خجسته
soddenدیکشنری انگلیسی به فارسیذوب شده، خیس خوردن، جوشانده، چروکیده و پژمرده، خیس، گیج و کندذهن، بی مصرف، نیم پخته، اشباع شده
سعیدلغتنامه دهخداسعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن حسین بن عبداﷲبن میمون قداح از رؤسای قرامطه پس از جد و اعمام خود ریاست این گروه به وی رسیده . پدرش حسین در زمان حیات عبداﷲ از دنیا برفت