سعوطلغتنامه دهخداسعوط. [ س َ ] (ع اِ) دارو به بینی ریختنی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دارویی را گویند که اندر بینی چکانند. (ذخیره خوارزمشاهی ). ج ، سعوطات . دارو که در بینی افک
سقوطدیکشنری عربی به فارسیافت , سقوط , زوال , انحطاط , ريزش , بارش , خزان , پاييز , هبوط , نزول , ابشار , افتادن , ويران شدن , فرو ريختن , پايين امدن , تنزل کردن
سوطدیکشنری عربی به فارسیشلا ق , تسمه , تازيانه , ضربه , مژگان , شلا ق خوردن , حرکت تند و سريع و با ضربت , شلا ق زدن , تازيانه زدن
استسعاطلغتنامه دهخدااستسعاط. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سعوط کردن . دارو وا بینی خویش کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || بوئیدن بول ناقه را و داخل شدن بوی آن در بینی . (منتهی الارب ).
عطوسیلغتنامه دهخداعطوسی . [ ع َ ] (اِ) سعوطی که در منخرین کنند تا آب دماغ بیرون چکد و در عرف هند آن را سونگهنی و ناس خوانند. (آنندراج ). نشوق و آنچه به بینی کشند. (ناظم الاطباء).
مغز روشنلغتنامه دهخدامغز روشن . [ م َ رَ / رُو ش َ ] (اِ مرکب ) سُعوط و نشوق و هر چیزی که به بینی کشند. (ناظم الاطباء).
اسعاطلغتنامه دهخدااسعاط. [ اِ ] (ع مص ) دارو در بینی ریختن . دارو به بینی واکردن . (تاج المصادر بیهقی ). دارو به بینی فروبردن . (زوزنی ). سَعوط در بینی کردن . دارو ریختن در بینی
قسلغتنامه دهخداقس . [ ق َ ] (اِ) لبلاب بی ثمر است . برگش مشبک و ریزه و شاخش باریک و شرب برگ و شاخ او مُدِرّ حیض و فرزجه ٔ او با عسل مُخرج جنین و سعوط عصاره ٔ او جهت عفونت خیشو