سَّعَةِفرهنگ واژگان قرآنتوانگري (در اصل به معناي حالتي در جسم است که با داشتن آن حالت اشيائي ديگر را در خود ميگنجاند ، مانند سعه ظرف که هر چه بيشتر باشد آب بيشتر يا طعام بيشتر را در خو
سعةلغتنامه دهخداسعة. [ س َ / س ِ ع َ ] (ع مص ) فرارسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). همه را فارسیدن . (المصادر زوزنی چ بینش ص 350). || فراخ شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی
سعةلغتنامه دهخداسعة. [ س َ / س ِ ع َ ] (ع مص ) فرارسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). همه را فارسیدن . (المصادر زوزنی چ بینش ص 350). || فراخ شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی
دل فراخلغتنامه دهخدادل فراخ . [ دِ ف َ ] (ص مرکب ) با وسعت صدر. با سعه ٔ صدر. سخی . بلندنظر : جوان شد حکیم ما جوانمرد و دلفراخ یک پیرزن خرید به یک مشت سیم ماخ . عسجدی .|| آنکه دلی
گشاده روانلغتنامه دهخداگشاده روان . [ گ ُ دَ / دِ رَ ](ص مرکب ) آنکه روانش منبسط باشد. رجوع شود به فرهنگ ولف شود. || دارای سعه ٔ صدر : زبان برگشاداردشیر جوان چنین گفت کای کارکرده گوان
همایون سریرتلغتنامه دهخداهمایون سریرت . [ هَُ س َری رَ ] (ص مرکب ) دارای درون همایون . دارای سعه ٔ صدر. بزرگ اندیشه . بلندنظر : اگر در محامد اخلاق و مآثر اعراق این پادشاه میمون سیرت و ه