ساحلغتنامه دهخداساح . (اِخ ) نام یکی از چهار تن که در گردکردن شاهنامه ٔ منثور ابومنصوری . شرکت داشته اند. وی پسر خراسان و از مردم هرات بوده است . رجوع به مزدیسنا، دکتر معین ص 3
ساحلغتنامه دهخداساح . (ع ص ) کاونده . (اقرب الموارد). ضب ساح ؛ سوسمار خورنده ٔ گیاه . (منتهی الارب ). || ج ِ ساحة. رجوع به ساحة و ساحت شود.
ساحلغتنامه دهخداساح . [ ساح ح ] (ع ص ) گوسفند فربه . (مهذب الاسماء). گوسفندی است بسیار فربه . (شرح قاموس ) (منتهی الارب ). لحم ساح ؛ گوشت نیک فربه . شاة ساحّة؛ گوسپند بسیار فرب
سَّعَةِفرهنگ واژگان قرآنتوانگري (در اصل به معناي حالتي در جسم است که با داشتن آن حالت اشيائي ديگر را در خود ميگنجاند ، مانند سعه ظرف که هر چه بيشتر باشد آب بيشتر يا طعام بيشتر را در خو
سعةلغتنامه دهخداسعة. [ س َ / س ِ ع َ ] (ع مص ) فرارسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). همه را فارسیدن . (المصادر زوزنی چ بینش ص 350). || فراخ شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی
سَّعَةِفرهنگ واژگان قرآنتوانگري (در اصل به معناي حالتي در جسم است که با داشتن آن حالت اشيائي ديگر را در خود ميگنجاند ، مانند سعه ظرف که هر چه بيشتر باشد آب بيشتر يا طعام بيشتر را در خو
سعةلغتنامه دهخداسعة. [ س َ / س ِ ع َ ] (ع مص ) فرارسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). همه را فارسیدن . (المصادر زوزنی چ بینش ص 350). || فراخ شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی
وَاسِعَةٍفرهنگ واژگان قرآنداراي وسعت (ماده وسعت که کلمه سعه نيز از مشتقات آن است ، در اصل به معناي حالتي در جسم است که با داشتن آن حالت اشياء ديگر را در خود ميگنجاند ، مانند سعه ظرف که ه