سعنلغتنامه دهخداسعن . [ س َ ] (ع اِ) پیه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || شراب خالص بدون آغشتگی . (اقرب الموارد).
سعنلغتنامه دهخداسعن . [ س ُ ] (ع اِ) خیک و مشک که نصف آن تراشیده باشد و در آن نبیذ سازند و گاهی از آن آب پاشی کنند مانند دلو و گاهی زنان در آن رشته و پنبه نهند. (از اقرب الموار
سانلغتنامه دهخداسان . (اِخ ) از قرای بلخ . (معجم البلدان ج 5). شهری است بخراسان از گوزکانان و مر او را ناحیتی است آبادان و از وی گوسپند بسیار خیزد.(حدود العالم ). نام قصبه ای ا
سانفرهنگ مترادف و متضاد۱. روش، طرز، گونه، نمط ۲. رژه، مارش، مشق ۳. قرین، مانند، مثل ۴. رسم، قاعده، قانون ۵. پاره، حصه ۶. خوی، عادت
سعنهلغتنامه دهخداسعنه . [ س َ ن َ ] (ع ص ) میمون و مبارک یا نامبارک . || شی ٔ اندک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). || حقیر. (منتهی الارب ).
سعنهلغتنامه دهخداسعنه .[ س ُ ن َ ] (ع اِ) سایه پوش بام یا سایه پوش . || چوب دهن دلو و هرگاه دوتا باشند آن هردو را عرقوتان گویند. || آنچه از لب پائین شتر فروهشته باشد. (منتهی الا
سعنهلغتنامه دهخداسعنه . [ س َ ن َ ] (ع ص ) میمون و مبارک یا نامبارک . || شی ٔ اندک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). || حقیر. (منتهی الارب ).
سعنهلغتنامه دهخداسعنه .[ س ُ ن َ ] (ع اِ) سایه پوش بام یا سایه پوش . || چوب دهن دلو و هرگاه دوتا باشند آن هردو را عرقوتان گویند. || آنچه از لب پائین شتر فروهشته باشد. (منتهی الا
سایه پوشلغتنامه دهخداسایه پوش . [ ی َ ] (اِ مرکب ) سایبان و شامیانه . (برهان ) (آنندراج ): سُعْنَة؛ سایه پوش بام . (منتهی الارب ).ظُلّة؛ سایه پوش و سایبان تنگ غیرفراخ . || درختستان
معنةلغتنامه دهخدامعنة. [ م َ ن َ ] (ع اِ) چیز اندک . یقال ما له سعنة و لامعنة؛ ای شی ٔ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || هرچیز سهل و آسان . (ناظم الاطباء).
سعانینلغتنامه دهخداسعانین .[ س َ ] (معرب ، اِ) بر جمع. عیدی است مر ترسایان را یک هفته پیش از عید فِصْح و در آن روز با چلیپای خودبیرون می آیند. لغت سریانی است معرب و گفته اند واحد