سعففرهنگ انتشارات معین(سَ عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اسباب خانه ، کالای منزل . 2 - جهاز عروس . 3 - شاخة درخت خرما که از برگ دور شده باشد. 4 - برگ درخت خرما؛ ج . سعوف .
سافعةلغتنامه دهخداسافعة. [ ف ِ ع َ ] (ع ص ) سموم سافعه ؛ بادهای گرمی که روی را بسوزاند و رنگ آن را برگرداند. ج ، سوافع. (ناظم الاطباء).
سعسعةلغتنامه دهخداسعسعة. [ س َ س َ ع َ ] (ع مص ) خواندن یا راندن بز بلفظ سعسع. || لرزیدن بدن از پیری . || پیری و سپری شدن زندگانی . || به آخر رسیدن شب یا تاریکی آوردن آن و آن مقل
سعفلغتنامه دهخداسعف . [ س َ ] (ع مص ) نو برخاستن بن ناخن . (تاج المصادر بیهقی ). ریشه شدن بن ناخن دست . (آنندراج ). || روا کردن حاجت کسی را. (منتهی الارب ). || (اِ) آخریان . (م
سعفلغتنامه دهخداسعف . [ س َ ع َ ] (ع اِ) شاخ درخت خرما برگ دور کرده و یا برگ آن یا اکثر آن است که خشک را سعف گویند و تر را شطبة. || رخت عروس . سعوف جمع آن است . || سر کوه . ||
سافعةلغتنامه دهخداسافعة. [ ف ِ ع َ ] (ع ص ) سموم سافعه ؛ بادهای گرمی که روی را بسوزاند و رنگ آن را برگرداند. ج ، سوافع. (ناظم الاطباء).
سعسعةلغتنامه دهخداسعسعة. [ س َ س َ ع َ ] (ع مص ) خواندن یا راندن بز بلفظ سعسع. || لرزیدن بدن از پیری . || پیری و سپری شدن زندگانی . || به آخر رسیدن شب یا تاریکی آوردن آن و آن مقل
سعفلغتنامه دهخداسعف . [ س َ ] (ع مص ) نو برخاستن بن ناخن . (تاج المصادر بیهقی ). ریشه شدن بن ناخن دست . (آنندراج ). || روا کردن حاجت کسی را. (منتهی الارب ). || (اِ) آخریان . (م
سعفلغتنامه دهخداسعف . [ س َ ع َ ] (ع اِ) شاخ درخت خرما برگ دور کرده و یا برگ آن یا اکثر آن است که خشک را سعف گویند و تر را شطبة. || رخت عروس . سعوف جمع آن است . || سر کوه . ||
سعفاءلغتنامه دهخداسعفاء. [ س َ] (ع ص ، اِ) ناقه ٔ شیرینه زده . مؤنث اسعف . شتر شیرینه زده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به سعفة شود.