سعتلغتنامه دهخداسعت . [ س ِ ع َ ] (ع اِمص )فراخی و گنجایش . (غیاث ). سعة : اما به اعتماد سعت اخلاق بزرگان که چشم از عوایب زیردستان بپوشند و در افشای جرایم کهتران نکوشند. (گلستا
سعتفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. وسعت یافتن؛ فراخ گشتن؛ درگنجیدن.۲. گشادگی؛ فراخی.۳. توانگری.۴. توانایی.
ثاتلغتنامه دهخداثات . (اِخ ) ناحیه ای به یمن منسوب به ذوثات . (مراصد). و از آنجاست ذوثات حمیری یکی از مهتران یمن . رجوع به ذوثات شود.
ثعطلغتنامه دهخداثعط. [ ث َ ع َ ] (ع مص ) گندا شدن . گندیدن : ثعطِ لحم ؛ بوی گرفتن گوشت . ثعطِ ماء؛ گندیدن آب . || ثعط جلد؛ بوی گرفتن و پاره پاره شدن پوست . || ثعط شفه ؛ برآماسی
ثعطلغتنامه دهخداثعط. [ ث َ ع ِ] (ع ص ) گندا. گنده . گندیده . بوی گرفته . (چون گوشت و آب و جلد). || برآماسیده و کفته (لب ).
سعترفرهنگ انتشارات معین(سَ تَ) [ ع . ] (اِ.) مَرزِه ، گیاهیست بیابانی خوشبو با برگ های ریز و گل های کبود که طعم تندی دارد، خوردنی ست در طب هم بکار می رود.
سَعَتِهِفرهنگ واژگان قرآنتوانگريش (در اصل به معناي حالتي در جسم است که با داشتن آن حالت اشيائي ديگر را در خود ميگنجاند ، مانند سعه ظرف که هر چه بيشتر باشد آب بيشتر يا طعام بيشتر را در خ
سعتریلغتنامه دهخداسعتری . [ س َ ت َ ] (ص نسبی ) منسوب به سعتر که آویشن فروش را افاده میکند. (الانساب سمعانی ).
سعترلغتنامه دهخداسعتر. [ س َ ت َ ] (ع اِ) دوایی است که آن را اوشه گویند. گرم و خشک است در سوم و آن صحرایی و بستانی هردو میباشد. بستانی را مرزه خوانند و آن سبزی باشد که خورند. ای
سعتربازلغتنامه دهخداسعترباز. [ س َ ت َ ] (نف مرکب ) زنی را گویند که چرمینه بندد و با زن دیگر مجامعت کند و آن چرمی است که بصورت و هیأت آلت تناسل دوخته اند. (برهان ). زن سحاقیه یا ط
سعتریلغتنامه دهخداسعتری . [ س َ ت َ ] (ص ) سعترباز است که زن چرمینه باز باشد. (برهان ). سحاقه . (مهذب الاسماء) (دهار). زنی که با آلت چرمین با زن دیگر جماع کند. (غیاث ). رجوع به س