سطح لایهبندیbedding surfaceواژههای مصوب فرهنگستانصفحۀ جدایش بین لایهها یا چینهها که با صفحۀ اولیۀ رسوبگذاری موازی یا تقریباً موازی است
سطحدیکشنری عربی به فارسیرويه , سطح , ظاهر , بيرون , نما , ظاهري , سطحي , جلا دادن , تسطيح کردن , بالا امدن (به سطح اب)
سطحفرهنگ مترادف و متضاد۱. روی، رویه ۲. بام ≠ عمق ۳. مساحت ≠ حجم ۴. حد، میزان ۵. جنبه، سیاق ۶. صحن، محوطه ۷. پهنا، گستره، عرصه، پهنه ۸. قشر
چین همسانsimilar foldواژههای مصوب فرهنگستاننوعی چین که در آن ستبرای لایههای چینخورده، در جهت عمود بر لایهبندی، در لولا بیشتر از یالهای چین است، اما فاصلة بین دو سطح چینخورده در موازات سطح محوری یکس