بربستنلغتنامه دهخدابربستن . [ ب َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بستن . (ناظم الاطباء). سد. بند کردن . گرد چیزی در آوردن : تو مپسند بیداد بیدادگربگفت این و بربست زرین کمر. فردوسی .بربسته گل
بناگوشلغتنامه دهخدابناگوش . [ ب ُ ] (اِ مرکب ) عذار.(مجمع الفرس ) (یادداشت مرحوم دهخدا). صدغ . (تفلیسی ). شقیقه . صبح ، خورشید، مهتاب ، ماه ، زهره ، کافور، سیم ، عاج ، آئینه ، پنب