سستگویش اصفهانی تکیه ای: sos طاری: sost / zayif طامه ای: sost / šol طرقی: sost کشه ای: sost نطنزی: sost
سستدیکشنری فارسی به عربیبطيي , خدران , رشيق , ضعيف , طليق , غير آمن , فاتر , فترة الهدوء , کامل , کسول , متخنث , مترنح , مترهل , متساهل , محلحل , مرن , معتدل , مهزوز
سستفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیاساس، بیبنیان، بیپایه ≠ متقن، موثق ۲. ضعیف، کاسد ۳. تنبل، چلمن، کاهل، وارفته ۴. بیحال، راجل، شل، کسل، کند، ناتوان، ول ≠ سخت، سفت ۵. نرم ۶. متزلزل، ناپایدار
سستدیکشنری فارسی به انگلیسیcrumbly, dull, feeble, flabby, flaccid, fragile, frail, groggy, inert, infirm, insecure, insubstantial, soft, languid, limp, phlegmatic, rickety, rocky, slender
رایلغتنامه دهخدارای . (اِ) رأی . (ناظم الاطباء). فکر. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (بهار عجم ) (ارمغان آصفی ) (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2ورق 16) (مجموعه ٔ مترادفات ).اندیشه . (آ
خرلغتنامه دهخداخر. [ خ َ ] (اِ) حیوانی است که آنرا بعربی حمار اهلی گویند. اگر کسی را عقرب گزیده باشد، باید که به آواز بلند بگوش خر بگوید که مرا عقرب گزیده است و واژگونه بر او
دللغتنامه دهخدادل . [ دِ ] (اِ) قلب و فؤاد. (آنندراج ). قلب که جسمی است گوشتی و واقع در جوف سینه و آلت اصلی و مبداء دَوَران خون است . (ناظم الاطباء). عضو داخلی بدن بشکل صنوبر
زیپولغتنامه دهخدازیپو. [ پ ُ ] (ص ) بی رمق و رقیق و بی رنگ و رو. در مورد آبگوشت بی مزه یا چای کم رنگ و پرآب گویند:«اینکه آب زیپو است ». (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ). کلمه ای با
مایهلغتنامه دهخدامایه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) آنچه در شیر کنند تا بکلچد. آنچه شیر را بکلچاند. آنچه شیر را منعقد کند: مایه ٔ شیر. مایه ٔ پنیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چیزی است